بانو



ربولول
+        بانو   



می دانی؟اشتباه کردم.باآن همه استعداد از اول هم بایدهدفم را قبولی در رشته ی زبان انگلیسی قرار می دادم.آنوقت من یک دختر مانتویی ساده کم حرف دیر جوش،با همین عینک فریم مشکی و تو به همان خوبی وپاکی اما سر وزباندار تر.اینکه خب بچه های کلاس واستاد ها با هم راحت تر بودند.راحت از بقیه جزوه می گرفتم.ساعت های خالی بین کلاسها را همیشه بابقیه بچه ها وهمینطور تو چای می خوردیم.تحقیق های مشترک کلاسی انجام می دادیم.باید توی رشته ای درس می خواندم که باتمام وجود به آن علاقه داشتم،که آدمهایش راحت تر وشاید مهربان تر و صدالبته خلاقتر بودند.باید زبان می خواندم وهمه زندگی ام را به ترجمه وتدریس زبان می گذراندم.اینکه شاید ترم آخر مثل همکلاسی مژده موقع عکس یادگاری گرفتن وقتی دیدم داری می آیی با خوشحالی باصدایی بلند می گفتم:اِ اِ فلانی اومدو لازم نبود خوشحالی ام را توی دل خودم نگه دارم.اینکه نیم ساعت قبل از آخرین امتحان آخرین ترم همکلاس بودنمان پیام بدهی که امتحان که تموم شد جلوی انتشاراتی وایسا،تنهایی،نری ها؟؟بعد موقع خداحافظی از بچه ها مطمئن شوم دلم برای هیچکسی جز تو تنگ نمی شود.بعد وقتی همه رفتند به جای آنکه مثل گوسفند سرت را پایین بیندازی وبروی رد کارت،بیایی کنار آن نیم کت سبزه.بعد وقتی من آمدم و تو چشمای پر از اشک من را دیدی بگویی:توی این چندوقت تاکنکور ارشد حسابی درس بخون.منم می خونم.باید هردوتامون همینجا قبول شیم،بازم همکلاس شیم.می فهمی؟و من بفهمم،درس بخوانم.تو هم درس بخوانی.پیام بدهی،زنگ بزنی،کنکوربدهیم.نتیجه های اولیه ونهایی بیاید.من وتو بازهمکلاس شویم.روز اول کلاس ها دوباره جلوی انتشارات قراربگذاریم،هم راببینیم،ازخوشی پرواز کنیم.مثلا پایان نامه مان ترجمه دو تا داستان باشد.تو بالاخره بگویی دوستم داری.با پدرم رسمی وقاطعانه صحبت کنی.بعداز پایانه پایان نامه به هم برسیم.زندگی کنیم وبچه دار شویم،خوشبخت شویم.میبینی؟همه چیز می توانست به همین سادگی باشد.به همین قشنگی باشد.اما نشد.شاید روزهایی پرخاطره را گذراندم.اما آخرش،رفتنت همه چیز را خراب کرد ومن همیشه دلتنگت ماندم.
+        بانو   



قبل از اینکه بروم کربلا،با خودم فکر می کردم اگر به این سفر مقدس بروم دیگر هیچ حسرتی توی زندگی ام ندارم.اما حالا توی این روزهای بیست و پنج سالگی می بینم که همیشه حسرت به دل بوده ام و خودم خبر نداشتم.....حسرت بیمار نبودن.حسرت دخترانگی و بچگی کردن.حسرت موهای پر و بلند دخترانه وحسرت لاغر بودن که همه اش به خاطر کم کاری شدید تیروید بود.حسرت صدای ظریف و عشوه و ادا و اطوار.حسرت یاد گرفتن ویولون که از 12 سالگی به دلم ماند و هیچ وقت عملی نشد.حسرت کلاس نقاشی خانم مینایی.حسرت دانشکده ی فنی مهندسی و رشته معماری و نرم افزار.حسرت عینکی نبودن.حسرت موذی و مارمولک بودن!حسرت فامیل خوب.حسرت خانه ی پدربزرگ.حسرت سفر های خانوادگی و فامیلی!حسرت معشوق بودگی! و حسرت رسیدن به معشوق.این ها به علاوه ی صد ها مورد دیگر که هر روز و هر ساعت توی زندگی ام تکرار و توی ذهنم تداعی می شود؛نمی گذارد حرفهای مزخرف و شعاری خانم دکتر روانشناس توی ذهنم بنشیند.خانم دکتری که ماهانه ده ها میلیون در آمد دارد و هر دفعه با یک ماشین چند صدمیلیونی متفاوت می رود مطبش.که از سال اول پزشکی تا آخر تخصص را در آمریکا گذرانده و بابایش از آن دم کلفت هاست .اینکه زندگی را گذاشته ام بر پایه ی "هرچه پیش آید خوش آید" و 6 تا قانون این شکلی برای خودم وضع کردم.اینکه می دانم که این زندگی من تا آخرش حسرت است و حسرت
+        بانو   



صبح ساعت 8 بیدار شده بودم.صبحانه نان و خامه خورده بودم.به ابروهای نامرتب و کم پشتم مداد قهوه ای روشن کشیده بودم.کمی کرم سفید کننده زده بودم.اما رژلب نزدم.بطری را از آب یخ پر کردم.گوشی،کیف پول وآب و چند تا دستمال کاغذی را توی کیفم انداخته بودم و راه افتاده بودم.جلوی شیرینی فروشی دلم بهم خورد و با بدبختی رسیدم کانون.ساعت دوازده جلسه تمام شده بود.من با حالی تقریبا بهتر راه افتاده بودم.از مغازه ی سر خیابان.چند تا بیسکویت چیپس و آدامس خریده بودم.باگوشی ام چند تا عکس گرفته بودم.بابهاره در حد یک دقیقه درباره ی خرید و قیمت چرخ راسته دوز دسته دوم حرف زده بودم.توی راه از گرسنگی یک بسته بیسکوییت خورده بودم.و همه اش به حرفهای آن دختره فکر کرده بودم و خواسته بودم همه ی خاطره بازی های قلبم را بریزم دور.توی خانه همه ی شبکه های اجتماعی تبلتم را حذف کرده بودم و با"ش" و بقیه برای همیشه خداحافظی کرده بودم.حتی اکانت چند نفر را که برای دیدن جدیدترین عکسهایشان آد کرده بودم،کلا حذف کردم.یک بسته چیپس کچاب باز کرده بودم و باز به حرفهای دختره فکر کرده بودم و به این فکر کرده بودم که شاید اینجایی که من ایستاده ام در آنِ واحد یک شروع و یک پایان باشد.اینکه شاید واقعا امروز با حذف و اضافه کردن چند چیز کار درستی را انجام داده باشم.
+        بانو   

Let's block ads! (Why?)