حدیث

 
جوان هیزم شکنی که ازایران به قصد اقامت به نجف اشرف آمده بود وفقر به شدت گریبان گیرش شده بود ،هرچه دعا می کرد تا گشایشی برایش حاصل شود مستجاب نمی شد.
یک شب که دیگرفقرخیلی به اوفشارآورده بود به حرم امیرالمومنین علیه السلام رفت وازشب تا صبح ،مشغول
رازونیازبود ودردعایش می گفت :خدایا تورابه حق علی ،قسم می دهم قلم تقدیرت رابرایم کمی کج کن وازاین
وضع نجاتم بده .
درآخردعایش به زبان ساده عرض کرد :خدایا کجش کن .
فردا صبح ،خسته ازبیدارخوابی وعبادت دیشبش ،به بازار رفت درحالی که تبرش رابردوش داشت وفریاد می زد
:هیزم شکن !هیزم شکن !
درهمین هنگام ،یکی ازبازرگانان مهم نجف که درمغازه اش نشسته بود تلفن مغازه اش به صدا درآمد . دوست
ایرانیش که اوهم بازرگان بودپشت خط بود که می گفت: برای ده روز می خواهیم برای زیارت حرم امیرالمومنین
درنجف مهمان شما باشیم .
باشنیدن این خبر،بلافاصله ازجایش بلند شد ودرمغازه رابست .همین که خواست به طرف خانه برود یادش آمد
هیزم شکسته برای پخت وپزغذا ندارند وآن جوان هیزم شکن را-که درهمان نزدیکی بود-با خود به خانه برد .جوان
مشغول هیزم شکستن وتاجربه همراه زن ودخترجوانش مشغول آماده کردن مقدمات پخت غذا شدند .
همسرتاجرنجفی، ازشوهرش خواست که برای حفظ حرمت وجایگاه اجتماعی شوهرش ،پذیرایی ازمهمانان
راهمانند تاجر ایرانی-که پسرش پذیرایی می کرد-خودش انجام ندهد بلکه فردی را به عنوان داماد خود برای این
کار به خدمت بگیرد وقرعه به نام این جوان هیزم شکن افتاد .
وبا اوقراداد ده روزه برای پذیرایی ازمهمانان بستند.با آمدن تاجرایرانی ،جوان مشغول پذیرایی شد درحین پذیرایی
،تاجرایرانی پرسید: چه جوان رعنایی !آیا پسرتان است ؟
میزبان که درتنگنا قرارگرفته بود ،گفت : نه ،دامادمان است .
مهمان پرسید:آیا ازدواج کرده اند یا نامزدند؟
میزبان جواب داد :نه ،نامزدند . این جواب بلای جانش شد مهمان ازاوخواست دراین مدت که درنجف هستند
عروسی دخترودامادش را ببیند.
تاجر نجفی پیش همسرش آمد وبانگرانی  داستان راتعریف کرد وهمسرش درجواب گفت : کاری است که شده
واگردروغمان آشکارشود برای وجهه ی تو بسیاربد است .ضمن اینکه این جوان کاستی ندارد به جز نداری که آن
راهم ما می توانیم جبران کنیم .
خلاصه عروسی باشکوهی برگزار شد وقتی جوان هیزم شکن می خواست وارد اتاق حجله شود روبه آسمان
کردوبه خدا عرضه داشت : خدایا کجش کردی ،خوب هم کجش کردی ! [1]


[1] هزارویک حکایت عبرت انگیز ، ص 513


برچسب‌ها: داماد , نچف , نامزد , دختر , عروسی Let's block ads! (Why?)