◄◄◄ LOVE STORY ►►►


ولنتاین رویایی  
25 بهمن 94 روز ولنتاین یا همون روز عشق 
قرار بود عزیز دلم , مجیدم بعد از کلاس زبانم بیاد دنبالم تا بریم بیرون 
منم سر کلاس همش لحظه شماری میکردم کلاس زودتر تموم شه 
وقتی کلاس تموم شد معلممون از کلاس رفت بیرون 
بعد از چند لحظه با چهره ای حیجان انگیز دوید تو کلاس و گفت 
این 206 سفید دنبال کی اومدههههه ؟!!!! 
منم گفتم دنبال من ؛ چطور مگه ؟!!!! 
اونم کلی ذوق کرد و رفت بیرون و به بقیه معلما گفت اومده دنبال نیوشا 
همه هم گفتن وااااای خوش به حالت !!! 
منم تعجب کردم که اینا چرا اینجوری میکنن ؟!!! 
دم در منشی گفت اومدن دنبالت و ... 
منم بیشتر تعجب کردم و گفتم مگه چیه شماها چرا انقد خوشحالید ؟!!! 
گفتن هیچی هیچی برو ... 
وقتی رسیدم دم در دوستام اومدن دستمو کشیدن 
و گفتن بیاااا بیاااا آقاتون اومده دنبالت !!! 
وااااای خدا اینا چشونه ؟!!! 
وقتی از آموزشگاه رفتم بیرون دیدم 
مجولیم کل ماشین و پر از بادکنک قرمز کرده و 
جلو ماشین و پوشال قرمز ریخته و 
خودشم لباس قرمز پوشیده 
وااااای انقد سوپرایز شدم که نگو 
نه تنها من بلکه همه معلما و دوستامم سوپرایز شدن 
وااااای انقد خوب بود و خوشحال شدم که هیچ جور نمیتونم توصیفش کنم 
بعد راه افتادیم سمت یه رستوران ایتالیایی 
یه شام توپ و خوشمزه خوردیم وکلی گشتیم 
وبرگشتیم خونه 
این ولنتاین یکی از بهترین روزهای زندگیم بود 
مجید جونم عاشقتم  
برای همه چی ازت ممنونم 
تو بهترین شوهر دنیایی
نوشته شده توسط نیوشـــــا| دوشنبه ۱۳۹۴/۱۱/۲۶ | 17:1 | + ♥♥♥ لحظات شیرینمون ♥♥♥ | Let's block ads! (Why?)