برای همیشه رفت

 
 
 
 
غفلت کرده ای مادر..!
پشت یک قلب عاشق
فرزندت آرام آرام می میرد...
و تو فراموش کردن را
به من نیاموختی...
 
مادر..!
به من بیاموز
چگونه دوست نداشته باشم
کسی را که دوستم ندارد...؟
 
مرا دریاب مادر..!
خالی لحظه های من
پر از اندوهی ژرف ست...
که مرا به نبودن
نزدیک و نزدیک تر میکند...
 
مادر..!
از ضربان قلب من بگیر
این غم کشنده را
من آرام آرام میمیرم...
 
 
 
+ مثه رودخونه... نع مرداب...
همه ی حرفاتو میخونمو بهشون فک میکنم
ولی
کاش وبلاگی یا یه راهی میذاشی واسه جواب دادنم...
من اینجا نمیتونم صحبت کنم...
 
 

+ سه شنبه ۱۳۹۵/۰۵/۱۲--- 1:2 --- نازنین ... ---


 
 
 
ای خاطره ها! دوباره لبخند زنید
این چینی دل شکسته را بند زنید
 
آینده خود از حال بد ما پیداست
ما را به همان گذشته پیوند زنید
 
 

+ دوشنبه ۱۳۹۵/۰۵/۱۱--- 3:1 --- نازنین ... ---


 
 
 
 
 
تولد غمگینت مبارک دختر آرزوهای دور...
 
 
تولدمه ها مجیدم... یادت هس...؟ نمیدونم چرا حس میکنم یادته...
 
 
+ راسی هنوز یادته که من ساعت 4 صب بدنیا اومدم؟ :)
 
 

+ یکشنبه ۱۳۹۵/۰۵/۱۰--- 0:1 --- نازنین ... ---


 
 
 
این آدم ها
نبودنت را ندیده اند...
وگرنه غروب جمعه
در حد این حرف ها نیست...
 
 

+ جمعه ۱۳۹۵/۰۵/۰۸--- 19:19 --- نازنین ... ---


 
 
 
گفتند که او عاشق گیسوی کمند ست...
موهای من از عصر همان روز بلند ست...
 
 

+ سه شنبه ۱۳۹۵/۰۵/۰۵--- 1:46 --- نازنین ... ---


 
 
 
 
بی تو می رفتم، می رفتم، تنها، تنها
و صبوری مرا
کوه تحسین می کرد...
 
 

+ جمعه ۱۳۹۵/۰۵/۰۱--- 22:29 --- نازنین ... ---


 
 
 
 
 
همیشه
اولین چیزها
تا ابد
در ذهن آدم می ماند ...
می فهمی که چه می گویم...؟
 
 
 
 

+ جمعه ۱۳۹۵/۰۴/۲۵--- 1:31 --- نازنین ... ---


 
 
 
 
 
 
 
 
مجیدم...
فردا باید برم تهران... از الان حالم بده... آخه از تهران بدم میاد...
مجبورم برم.. یه روزه میرمو برمیگردم...
فردا 8 صب راه میفتم...
اینجا 4 روزی هس که بارونه... هوا سرد شده...
الان پتو رومه با گوشیم دارم واست مینویسم خخخخ :)
از غروبی دلم بدجوری گرفته... تنها توو اتاقم...
پنجره باز... صدایه بارون... بویه خاکه بارون خورده... باد... با یه آهنگ...
آهنگش اینه... 
کجا از یاده من میری...
کجا میسوزم از ریشه
کجا دس میکشم از تو...
کجا دردم تموم میشه...
یه شب راحت نخابیدم
همش کابوسه تنهایی
یه عمره رفتی از پیشم...
یه شب تنهام نمیذاری...
کجا از یاده من میری
به برگشتت امیدی نیس...
ببین چشمام دیگه حتی
شبیه اونکه دیدی نیس...
 
 
دلم بدجوری گرفته مجیدم...
شبت بخیر عشقه من...
 
 

+ چهارشنبه ۱۳۹۵/۰۴/۲۳--- 1:2 --- نازنین ... ---


 
 
 
اگر روزی از تو درباره ی من پرسیدند...
زیاد فکر نکن...
بگو
" دوستم دارد... بسیار دوستم دارد..."
 
 

+ دوشنبه ۱۳۹۵/۰۴/۲۱--- 0:36 --- نازنین ... ---


 
 
 
تو میدانی
شب ها
از خواب پریدن و
دنبال تو گشتن
یعنی چه...؟
 
 

+ جمعه ۱۳۹۵/۰۴/۱۸--- 0:3 --- نازنین ... ---


 
 
 
مجیدم... مجیدم... مجیدم...
 
 
تمام امامزاده ها
می دانند...
تو هنوز برنگشته ای...
 
 

+ سه شنبه ۱۳۹۵/۰۴/۱۵--- 1:41 --- نازنین ... ---


 
 
 
 
 
 
 
 
یادش بخیر
ماه رمضون سالی که باهم بودیم...
سحری از خاب بیدارم میکردی...
حالا ماه رمضونا همیشه تا سحر بیدارم...
چقدر دلم برات تنگه...
 
 
عاشق باشی
و نتوانی به کسی بگویی
غم انگیز نیست...؟
 
 

+ یکشنبه ۱۳۹۵/۰۴/۱۳--- 2:1 --- نازنین ... ---


 
 
 
 
 
 
می گویند: "تنهایی برایت سخت نیست؟"
نمی دانند که من هر روز
با تو از خواب بیدار می شوم
نفس می کشم و کنارت رویا می بینم...
قلب مرا نمی بینند
و از تنهایی سخن می گویند...
 
 

+ شنبه ۱۳۹۵/۰۴/۱۲--- 12:3 --- نازنین ... ---


 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
مجیدم... الان خابی حتما...
کاش میشد برا یه ثانیه ببینمت...
منو نمیدونی چقد بزرگ شدمو تغییر کردم...
حتی همکلاسی هایه دوره ی لیسانسم منو بیرون میبینن نمیشناسن...
وقتی معرفی میکنم خودمو زل میزنن و باورشون نمیشه اینهمه تغییر کردم...
کاش تو بودی و منو میدیدی...
منو میدیدی و میگفتی چقد بزرگ شدی و لبخند میزدی و خیره میشدی...
خانومی شدم واسه خودم :)
امتحانایه ترم 2 ارشدم تموم شد... موندم ترم 3 شرو شه...
ازینکه کار میکنم توو اداره خیلی خوشحالم...
نمیدونی چه حسابداره زرنگی شدم :)
رییسم خیلی ازم راضیه و یه بار بین همکارام بم گف
شما تنها کارمنده بی حاشیه ی اداره هستین :)
کلی ذوق کردم :)
کاش بودی و پیشرفت منو میدیدی و خوشحال میشدی...
ولی...
دلم میخاد مثه اون شبا یه عالم بات حرف بزنم...
آخه شبا واسه خودم بات حرف میزنمو از اتفاقایی که افتاده تعریف میکنم
اولش ذوق میکنم... ولی وقتی حرفام با تو تموم میشه انگار غمگین ترین دختره دنیام...
هرشب همینجور میگذره...
امشب تصمیم گرفتم بنویسم... به امید روزی که بخونی...
شایدم هرگز نخونی...
شاید تا الان دیگه هیچ حسی بم نداشه باشی یا اصن بم علاقه ای نداشه باشی...
چقد ناراحت کنندس که حتی نمیدونم حالا چه حسی بم داری...
 
 
عشق اگر یکطرفه باشد ؛
مرگ ،
شیرین ترین اتفاق ممکن است...
 
 
 

+ سه شنبه ۱۳۹۵/۰۴/۰۸--- 1:17 --- نازنین ... ---


 
 
 
 
 
 
 
و من
همان زنی هستم
که بعدها به پسرت نشان میدهی
و می گویی
 
این زن را دوست میداشتم...
 
او از تو خواهد پرسید
چه شد که جدا شدید...؟
بگو تقصیر خودش بود...
دیوانه بود...
نشانه اش هم این است که
 
او هنوز هم عاشق من است...
 
 
 

+ چهارشنبه ۱۳۹۵/۰۴/۰۲--- 12:46 --- نازنین ... ---


 
 
 
 
 
 
 
 
کوتاه بیا ...
عمرم به نیامدنت قد نمی دهد ...
 
 

+ دوشنبه ۱۳۹۵/۰۳/۱۷--- 19:40 --- نازنین ... ---


 
 
 
 
 
 
 
ناراحتم...
آخه نتونستم دقیقا 22اردیبهشت این وبلاگو باز کنم...
نمیدونم وب چش شده...
میخاستم تولدتو تبریک بگم مجیدم... دقیقا همون روز اولین نفر باشم...
 
نشد...
 
مهم نیس...
 
همینکه بازم وبلاگم باز میشه و برات مینویسم کافیه...
 
الان رو تختم دراز کشیدم با گوشیم پست میذارم :)
کاش میدونستم تو الان کجایی...
کنار یکی دیگه...
اصن بیخیاله اینا... دوست دارم...
 
تو...
سکوت میکنی...
اما...
من...
روبرمیگردانم
و با آستین پیراهنم
چشمهایم را پاک میکنم...
 
تولدت مبارک عشق من...
 
 
 

+ یکشنبه ۱۳۹۵/۰۲/۲۶--- 22:19 --- نازنین ... ---


 
 مجیدم :)
 
 
 
 
 
 
 
نمیدونی چقد خوشحالم ازینکه دوباره تونسم بیام اینجا...
یه مدت وبلاگ هیشکی باز نمیشد، مشکل از بلاگفا بود، بعد ازینکه درستش کردن، اومدم وبمو باز کنم دیدم واسه من بازم درست نشده، هرشب امتحان کردم تا بتونم بیام، تا الان زدم دیدم باز شد از خوشحالی داد زدم همه شنیدن :) خیلی الان خوشحالم مجیدم :)
 
نمیدونم الان کجایی و چیکا میکنی... ولی من هنوز همون نازنینم...
فقد با یه فرق... یاد گرفتم بدونه تو زندگی کنم... ولی رو تصمیمم هستم... تا آخره عمرم مجرد می مونم...
دارم ارشد حسابداری میخونم و الان حسابدار یه اداره هستم...
آره یاد گرفتم بدونه تو زندگی کنم ولی تا آخره عمرم هیشکی جاتو نمیگیره...
خرج زندگیمو خودم درمیارم...
به حرف مردم هم کاری ندارم که چرا ازدواج نمیکنه...
من نمیتونم نمیتونم نمیتونم با فکره تو با یکی دیگه زندگی کنم...
همینجوری راحتم...
فقد یه چیزی... اینکه هنوز دسام میلرزه...
لرزشی که بعد از جدایی از تو یادگار موند...
پیش چن تا دکتر رفتم اما نتونستن کاری کنن...
مهم نیس... بش عادت کردم :)
اما سرفه هایی که بعد از جدایی از تو تا پارسال داشم قط شد...
اصن میدونی از جداییمون چقد میگذره..؟ 7سال و 7ماهو 28 روز...
بعد از اون روز جدایی چن بار دیگه هم بعدش حرف زدیم ولی دیگه رفته بودی... حرفات از رفتن بود...
 
بگذریم...
راسی چن روز دیگه تولدته ها :)
کاش میدونستم الان کجایی چیکا میکنی...
بچه داری یا نداری...
فراموشم کردی یا نه...
 
از خودم برات گفتم یخورده...
فقد یه چیزیو نگفتم...
یه چیزی که خودت بهتر میدونی...
دوست دارم...
دلم برات تنگه...
:)
 
 
کاش روزی بشه که دوباره چشاتو ببینم...
خیلی دلم میخاد بدونم اون لحظه چیکا میکنی... نگام میکنی و میخندی، یا روتو برمیگردونی و...
اصن میشه که ببینمت یه روز...؟
 
یک زن
می تواند به تنهایی زندگی کند...
ولی تردید نداشته باش
همان لحظه که در خانه را
به روی خود می بندد
در واقع می میرد...
 
 

+ جمعه ۱۳۹۵/۰۲/۱۷--- 16:21 --- نازنین ... ---



 
 
در آغوش شب برایش قصه می گویی ... و نمی دانی کسی آن طرف تر بی آغوش تو خوابش نمی برد ...
 
 

+ پنجشنبه ۱۳۹۲/۱۲/۰۱--- 1:6 --- نازنین ...


 
 
من ...
همانند هم سن و سالهای خویش نیستم
که هر روز یک آرزویی دارند برای آینده ...
من تنها یک آرزو دارم
و آن اینست که
شبی بخوابم و دیگر بیدار نشوم ...
تا نبینم ...
تا نشنوم ...
تا نشکنم ...
 

+ چهارشنبه ۱۳۹۲/۱۱/۰۲--- 19:40 --- نازنین ...


 
 
دوباره شب شد ...
و میدانم که خوابم نمی برد ...
مثل همیشه به همه ی خاطراتمان فکر میکنم ...
به تو ...
و می دانم که خوابی ...
و قبل از بسته شدن چشمهایت
به همه چیز فکر کرده ای
جز من ...
 
 

+ شنبه ۱۳۹۲/۱۰/۲۸--- 0:36 --- نازنین ...


 
 
من از میان همه آدمها
منتظر کسی بودم
که یلدا را به من تبریک نگفت ...
 
 

+ سه شنبه ۱۳۹۲/۱۰/۱۰--- 23:26 --- نازنین ...


 
 
تو رفته ای ... اما ... فقط از تو خواهشی دارم...
هر کجای این دنیا که بودی ...
هر کجا ...
حتی در آغوش او ...
هر وقت خوشحال بودی و از ته دل می خندیدی ...
یادت باشد ... کاری کرده ای که یک نفر ...
مدتهاست نمی تواند از ته دل بخندد ...
 
 

+ شنبه ۱۳۹۲/۰۹/۲۳--- 16:14 --- نازنین ...


 
 
آهای غریبه ...!
کنارش نشستی
و فقط با چند آیه ی قرآن
محرمش شدی ...
و من با یک دنیا عشق و حسرت
به او نامحرمم ...
 
 

+ پنجشنبه ۱۳۹۲/۰۸/۱۶--- 16:58 --- نازنین ...


 
 
اعتراف میکنم
هرگز به بودنت کنار دیگری
حسادت نمیکنم ...
من آن لحظه ها را میمیرم ...
 
 

+ یکشنبه ۱۳۹۲/۰۸/۰۵--- 0:37 --- نازنین ...


 
 
دیوانگیه دلم را به دل نگیر ...
دست خودش که نیست ...
طفلک باور کرده بود
دروغ دوست داشتنت را ...
 
 

+ جمعه ۱۳۹۲/۰۷/۲۶--- 23:57 --- نازنین ...


 
 
گفتم برایت میمیرم ...
تو خندیدی ...
ولی من
از همان روز تاکنون
دیگر برای خودم زندگی نکرده ام ...
 
 

+ جمعه ۱۳۹۲/۰۷/۲۶--- 23:44 --- نازنین ...


 
 
زندگی غم انگیزی ست ...
دستی که داس برداشت
همان دستی ست
که یک روز در خوابهایم مزرعه ی گندم کاشت ...
 
 

+ یکشنبه ۱۳۹۲/۰۶/۲۴--- 0:12 --- نازنین ...



 
 
یادم دادی ...
آنكس كه وعده ی همیشه ماندن را می دهد
رفتنی تر است ...
 
 
قول میدادی همیشه هستی ... همیشه ... نه مجید؟
 
 

+ شنبه ۱۳۹۲/۰۶/۰۲--- 1:38 --- نازنین ...


 
 
با " تو " که صحبت میکنم ،
دیگران فکر می کنند دیوانه شده ام ، با خودم حرف میزنم ...!
حالا مهم نیست ،
داشتی می گفتی ...؟!
 
 

+ شنبه ۱۳۹۲/۰۶/۰۲--- 1:14 --- نازنین ...

Let's block ads! (Why?)