تک نوشته های من...!

"دنیامو به تو دادم
بیدارم یا که خوابم
با من باش تا ته دنیا
این حسو از تو دارم
من تنهات نمیذارم
زیبایی مثل یک رویا"

+ نوشته شده در  چهارشنبه سیزدهم مرداد ۱۳۹۵ساعت 1:2  توسط   | 


با اینکه از محیط دانشگاه خوشم نمیاد ولی وقتی دیدم اسمم توی قبولی ها نیس جدن ناراحت شدم 



+ نوشته شده در  پنجشنبه سی و یکم تیر ۱۳۹۵ساعت 21:15  توسط   | 


یه سری آدم ـا هستن که تا وقتی دور و اطرافتن دوست داری همش ازشون فرار کنی ولی یکدفعه که میبینی نیستن به شکل بدجوری دلت براشون تنگ میشه :))
+ نوشته شده در  شنبه بیست و ششم تیر ۱۳۹۵ساعت 22:6  توسط   | 


دوستای مجازی فقط به درد این میخورن که تو خودتو گول بزنی که آدمِ تنهایی نیستی
+ نوشته شده در  یکشنبه بیستم تیر ۱۳۹۵ساعت 0:6  توسط   | 


خیلی وقته چیزی اینجا ننوشتم
یه مدته هر وقت میام اینجا قبلش کلی حرف توی ذهنمه ولی بعدش چیزی یادم نمیاد برای تایپ کردن
الان هم همینطور
ولی گفتم بذار یه چیزی تایپ کنم فقط ...
یه چیز دیگه هم بگم و برم
سعی کنید هر از گاهی با یه آدم احمق وقت بگذرونید و گپ بزنید
باعث میشه احساس خوبی نسبت به خودتون پیدا کنید
:))

+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و پنجم خرداد ۱۳۹۵ساعت 1:45  توسط   | 


از ضعف های خودم متنفرم...
+ نوشته شده در  چهارشنبه دوازدهم خرداد ۱۳۹۵ساعت 3:34  توسط   | 


توی جلسه مصاحبه دانشگاه، وقتی استادها ازم سوال می کردن فهمیدم چقدر باهاشون فرق دارم. چقد مال این رشته و دانشگاه ها نیستم. من خیلی از مراحل فکری رو تجربه کردم و رد کردم که اینها حتی شانسی نداشتن که بهش برسن
از دانشگاه هم برای همیشه ناامید شدم. اونجا بین اون ادما جای من نیست. باید سرنوشت و آینده خودمو بیرون از دانشگاه پیدا کنم ....

چرا من تو هر محیطی وارد میشم خیلی زود ازش زده میشم و با آدم های اون محیط احساس غربیگی و بیگانگی می کنم؟!

دلم جایی و ادم هایی رو می خواد که بهش احساس تعلق کنم...

+ نوشته شده در  چهارشنبه دوازدهم خرداد ۱۳۹۵ساعت 3:33  توسط   | 


من آدم آشغالی هستم
اما نه آشغالتر از خیلی ها
چون میدونم آشغالمو سعی می کنم از یک سری خطوط عبور نکنم

برعکس خیلی دیگران که واقعا آشغالن و فکر میکنن بهترینن!!!
من آدم آشغالی هستم

+ نوشته شده در  جمعه هفتم خرداد ۱۳۹۵ساعت 12:15  توسط   | 


"اشکای من وسط خنده هام
یعنی هنوز اونو میخوام"

+ نوشته شده در  یکشنبه دوم خرداد ۱۳۹۵ساعت 13:15  توسط   | 


دلتنگی...
+ نوشته شده در  پنجشنبه سی ام اردیبهشت ۱۳۹۵ساعت 18:53  توسط   | 


دو روزه برای آزمون دانشگاه اومدم اینجا. یه هتل نزدیک دانشگاه پیدا کردم. روزاش خوبه ولی شبهاش واقعا دلگیره
زنگ و چت کردن هم نمیتونه حجم دلتنگی رو کم کنه
من کلا اهل سفر، اونم تنهایی نیستم
ازینکه اصلا اهل خوشگذرونی نیستم حالم از خودم بد میشه


+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و نهم اردیبهشت ۱۳۹۵ساعت 21:24  توسط   | 


ازین که درگیر یه رابطه بشم خیلی خیلی بیشتر از گذشته می ترسم
چیزایی که دیدم و چیزایی که تجربه کردم کم بد نبوده
دنیای ما به اندازه کافی خودش بده
دیگه وای به اینکه از کسی که عاشقشی بدی ببینی
یا به کسی که عاشقشی بدی کنی

دنیا به اندازه کافی بده دیگه چرا باید خودتو درگیر یکی دیگه بکنی که بعد ازش بدترین بدی ها رو ببینی؟
نمیدونم شایدم بخاطر تمام خوبی هاش باید این بدی ها رو هم بپذیری و باهاش کنار بیای!

خودم از خودم می پرسم و خودم به خودم جواب میدم :-"""

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۹۵ساعت 23:36  توسط   | 


"قلبی که تو رو نداره
بی قراره 
بی قراره"

+ نوشته شده در  جمعه بیست و چهارم اردیبهشت ۱۳۹۵ساعت 14:14  توسط   | 


رفتار بعضی از آدما باعث میشه قشنگ و عمیق درک کنی این شعر مولانا رو که میگه: 
« کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست»
تجربه بهم ثابت کرده اون دسته از آدمایی که فکر میکنن خیلی خوبن شک نکن همون دیو و دد شعر مولانا ان!
آدمایی که هی از خودشون و خوبیاشون حرف میزنن همینطور
بماند مهم نیست



+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و دوم اردیبهشت ۱۳۹۵ساعت 22:21  توسط   | 


قبلا هم گفتم
من آخرش توی تنهایی زندگی میکنم و توی میمیرم 
این شخصیت و ذات منه نه سرنوشتم
برای همین تغییرش خیلی آسون نیست

+ نوشته شده در  دوشنبه بیستم اردیبهشت ۱۳۹۵ساعت 23:21  توسط   | 


چی درسته چی اشتباه؟
نمیدونم
نمیدونم
واقعا نمیدونم چی درسته چی اشتباه


+ نوشته شده در  دوشنبه بیستم اردیبهشت ۱۳۹۵ساعت 23:19  توسط   | 


نباید عاشق کسی بشی که از ارتباط باهاش خوشت میاد
حداقل میتونی بیشتر اطرافش بمونی و باهاش ارتباط داشته باشی
ولی وقتی بهش بگی عاشقشی و اون کوچکترین تمایلی بهت نداشته باشه دیگه همه چی تمومه
حتی نمیتونی برگردی و بهش بگی بیا حداقل دوست بمونیم
فقط دوستای معمولی
نه
دیگه نمیتونی بمونی
حتی به عنوان یه آدم معمولی  چه برسه  به عنوان یه دوست معمولی


+ نوشته شده در  یکشنبه نوزدهم اردیبهشت ۱۳۹۵ساعت 21:49  توسط   | 


من به ارتباط با تو خیلی نیاز دارم ولی ترجیح میدم مزاحمت نشم

استدلال نفرت انگیز همیشگی من ...

+ نوشته شده در  سه شنبه چهاردهم اردیبهشت ۱۳۹۵ساعت 22:33  توسط   | 


به قول حسین پناهی مرحوم و نازنین: نیازی نیست اطرافمان پر از آدم باشد همان چند نفری که اطرافمان هستند آدم باشند کافی است
البته مطمئن نیستم عبارت دقیق همین باشه یا واقعا برای خود حسین پناهی باشه چون توی نت خوندمش نه توی کتابی یا نوشته ای ... 
در هر صورت حرف حرف ـه حساب ـه


+ نوشته شده در  یکشنبه دوازدهم اردیبهشت ۱۳۹۵ساعت 22:32  توسط   | 


آدم باید یه نفرو تو زندگی داشته باشه که تا ابد دوسش داشته باشه و یکی که از نظر روحی عاطفی احساسی  همیشه بتونه بهش تکیه کنه
تا برای نیازهای روحی عاطفی احساسیت یه تکیه گاه نداشته باشی نمیتونی توی مسائل عینی و مادی، قدرت و انگیزه لازمو پیدا کنی 


+ نوشته شده در  پنجشنبه نهم اردیبهشت ۱۳۹۵ساعت 14:47  توسط   | 


چند روزه یه جوری ام
خودمم نمیدونم چمهِ



+ نوشته شده در  سه شنبه هفتم اردیبهشت ۱۳۹۵ساعت 22:20  توسط   | 


"من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید"

پ.ن: بهار

+ نوشته شده در  شنبه چهارم اردیبهشت ۱۳۹۵ساعت 22:33  توسط   | 


فکر میکنم خدا داره منو بازی میده!
جدی؟
قصدت چیه؟ 
یه وقت یه کارایی میکنی که سر از کارات درنمیارم!
کاش میفهمیدم برنامه ت چیه!


+ نوشته شده در  پنجشنبه دوم اردیبهشت ۱۳۹۵ساعت 0:29  توسط   | 


خدایا خودت هوامو داشته باش
بعضی وقتا بدجور بهت نیاز دارم
توی این دنیای غریب کسی رو ندارم 
جز خودت
در همه حال  خیلی دوستت دارم و فرقی نمیکنه چه سرنوشتی برام رقم بزنی


+ نوشته شده در  دوشنبه سی ام فروردین ۱۳۹۵ساعت 22:19  توسط   | 


 آهنگ «بیا بنویسیم» مهستی از آلبوم سپیده دم، جزو آهنگایی ـه که مطمئنم توی هر سنی بشنوم ازش لذت می برم 
https://www.i7radio.com/mp3/m/mahasti/sepideh-dam/bia-benevisim


+ نوشته شده در  دوشنبه سی ام فروردین ۱۳۹۵ساعت 17:38  توسط   | 


عصری توی خیابون ولیعصر باد چنان شدید شد که یه لحظه احساس کردم داره بلندم میکنه
یادم نمیاد مرکز شهر همچین بادی رو لمس کرده باشم قبلا
چه هوای فوق العاده ای شده بود
و تمیز 
افسوس که همین چند وقت ـه و احتمالا چند مدت دیگه نه از باد خبریه نه بارون 
خشک و پر از خاک و غبار ...

+ نوشته شده در  شنبه بیست و هشتم فروردین ۱۳۹۵ساعت 22:37  توسط   | 


امروز زیر بارون توی خیابون حسابی قدم زدم
عاشق بارون بهاری ام
یه لحظه تند میشه. یه لحظه نم نم. یه لحظه هم بارونیه و هم آفتابی...

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و پنجم فروردین ۱۳۹۵ساعت 20:54  توسط   | 


"با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد"

+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و چهارم فروردین ۱۳۹۵ساعت 23:23  توسط   | 


"بیقراره تو ام ـو در دل تنگم گله هاست"
+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و چهارم فروردین ۱۳۹۵ساعت 23:17  توسط   | 


احساس گمگشتی دارم
گمشدگی
احساس می کنم با همه غریبه ام
دلم یه آشنا میخواد
یه آشنا
...

+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و چهارم فروردین ۱۳۹۵ساعت 23:12  توسط   | 

Let's block ads! (Why?)