(×××...کلبه شادیها...×××)

از دوستاني كه تولدم رو تبريك گفتن ممنون!
و لطف داريد..!
كودكي كه بهترين سوژه بود..!
پسرك خاكي و خوني بغلِ گرمِ پدر مادري نيست، دلي داغ كند بهر پسر يا ... كمي آب دهد دست پدر. عرقِ سردِ جبين پدرش از نداري و دو دست خالي! آه جانم! پسرم! آب بخور! تشنگي كرده تن ات! پسرم جنگ شده مادرت پر زده و رفته كنارِ خواهر. من تو را دارم و بس! و خدايي كه در اين نزديكيست! يا...! نميدانم...؟! كفر! نه! خدا اينجا هست!
پسرم شاسيِ ماشينِ همسايه مان تركش خورد! خوب شد ما نخريديم از آن! پسرم بيداري؟ چه كسي ميگويد خون، نجس است؟ خونِ تو پاكترين بحرِ خداست! راستي محمد جان چرخ آبيِ رفيقت، رفت هوا ! تكه تكه شد و برگشت زمين! يادِ تو افتادم هي به من ميگفتي: " بابا جان! سخت نكوش، چرخِ آبي سبك دنده نميخواهم من". و خودت پنهاني با دو دست كوچك كار ميكردي تا چرخ آبي هم نه! ساده اش را بخري. پسرم خوب ببين! آسمان و خورشيد هر دو دارند تو را مي بويند دورِ تو ميچرخند! چه شهيدي شده اي!
94/4/25 زهرا محمدزاده آلمالو - تبريز
Let's block ads! (Why?)