ستون 90 درکلبه سکوت من

ګاهی نباید نوشت تنها باید ګفت آه... 
 
دلت چه اندازه معصومانه ترین نیاز را از زمانه انحطاط طلب میکند 
تا کی میتوان دل خوش کرد به یک درد مشترک تا پاسی ازشب 
بګذار همان نوشته ای که نمیدانم چګونه حراجی  اش در بند قافیه ای زمانه اشکار شد در زیر همان روزهایش مدفون بماند  
وانقدر دیر جنبیدیم که زمانه خودش برایم دست به کار شد مګر قرار است در این سرعت عمل روزګاری که هر ثانیه اش نفس را به روی یکی از نوادګان بشر قطع میکندزندګی ګذراند که دلخوش کرد به ثانیه هایی که جز مجاز حقیقتی از ان بیرون نمیتراود 
یادم امد به این شعر شاعر وچقدر تکرارش میکنم این روزها 
که از قول من به باران بی امان بګو  
دل اګر دل باشد اب از اسیاب علاقه اش نمی افتد بدرود   
 
برای آخرین بار، تو را خدا نگهدار که می روم به سوی سرنوشت بهار ما گذشته، گذشته ها گذشته، منم به جستجوی سرنوشت در میان توفان هم پیمان با قایقران ها گذشته از جان باید بگذشت از توفان ها به نیمه شب ها دارم با یارم پیمان ها که بر فروزم آتش ها در کوهستان ها شب سیه سفر کنم، ز تیره ره گذر کنم نگرتو ای گل من، سرشک غم بدامن، برای من میفکن دختر زیبا امشب بر تو مهمانم، در پیش تو می مانم، تا لب بگذاری بر لب من دختر زیبا از برق نگاه تو، اشگ بی گناه تو، روشن گردد یک امشب من ستاره مرد سپیده دم، به رسم یک اشاره، نهاده دیده برهم، میان پرنیان غنوده بود . در آخرین نگاهش نگاه بی گناهش، سرود واپسین سروده بود . بین که من از این پس دل در راه دیگر دارم . به راه دیگر شوری دیگر در سر دارم به صبح روشن باید از آن دل بردارم، که عهد خونین با صبحی روشن تر دارم... ها شاعر:حیدر رقابی خواننده:حسن گلنراقی

نوشته شده در دوشنبه سیزدهم اردیبهشت ۱۳۹۵ساعت 21:19 توسط اعظم سروش| | Let's block ads! (Why?)