تهوع

خاله معصوم بچه نداشت. تمام عمر تو یکی از محله های قدیمی  قم  زندگی کرد. چندین سال پیش شوهرش رو سرطان ازش گرفت. خاله سیگار می کشید و به بازوی چپ تپلشم حساب نمی کرد هشدارهای بقیه رو. چربی خونش بالا بود و قند داشت. اما همچنان هرچی عشقش می کشید می خورد و قرص ها رو می داد بالا و می خندید و می گفت اینا رو می خورم و هرچی دلم بخواد میخورم. هیچی نمیشه. حواسش به همسایه هاش بود و همسایه هاش حواسشون بهش بود. هر چیز خوشمزه ای که براش می بردیم سریع یه سهم کنار میگذاشت واسه همسایه. توی یخچال و گوشه کنار خونه ی قدیمی اش همیشه چیزای خوشمزه پیدا میشد. این اواخر خودش آدرس می داد تا بیاریم و بخوریم. خاله معصوم خوشگل بود. شبیه هنر پیشه ها. حتی وقتی پیری رد و نشون هایی روی صورتش جا گذاشته بود. میشد به نیمرخش با موهای کم پشت و بینی استخوانی کشیده اش و لب هاش که از سیگار کام می گرفتند خیره بشی و تصویر زن خوشگلی رو ببینی که هنوز شور زندگی تو چشم هاش موج می زنه. خاله شبیه قصه ها بود برام. از عطر همیشه ی سیگار تو خونه ی کوچیکش که پره های آبی پنکه اش تو فضا منتشر می کرد بگیر تا اون لحن خوشگل و لاابالی و شوخ و تیز حرف زدنش. خاله تماشایی بود. دوست داشتی تماشاش کنی. مثل یه قصه و یه داستان و لحظه قشنگ. خاله شبیه رزا خانم کتاب زندگی در پیش رو دوست داشت تو خونه ی خودش بمیره. از دکتر و بیمارستان فراری بود. خاله امروز تو خونه ی خودش از این دنیا رفت. همونطور که خودش دوست داشت.

خاله معصومم فوت کرد.......
متن از فاطمه جانم مثله ی روضه خوانی بود برام 

+ نوشته شده در  دوشنبه چهارم مرداد ۱۳۹۵ساعت 17:2  توسط Ziziiii  | 


هر وقت تو اوج بودم هر وقت خوشحال بودم و با انگیزه ی چیزی مثل فنر منو پرت کرد یجای دیگه که هیچ ربطی ب اون موقعیت قبلی نداشته و نداره تغییر وضعیت و اینکه چطور مَچ شم با اوضاع و چه رفتاری باید داشته باشم رو فقط در زمان تجربه میکنم یعنی هیچ وقت فکرشو نمیکردم که ممکنه من تو همچین موقعیتی قرار بگیرم 
مرسی که تنهام ۲۵ روز دیگه عروسیمه و من نمیدونم دقیقا کجام تو این وضعیت

+ نوشته شده در  یکشنبه سوم مرداد ۱۳۹۵ساعت 1:29  توسط Ziziiii  | 


کاش ی کابوس بود چقدر بغضم چقدر بابا مظلومه چقدر مامان مهربونه چقدر من تو این اوضاع تنهام کاش فقط زودتر بخیر بگذرن این روزا 
+ نوشته شده در  چهارشنبه نهم تیر ۱۳۹۵ساعت 1:13  توسط Ziziiii  | 


کاش تو این احوال ینفر بود که بود !
+ نوشته شده در  جمعه چهارم تیر ۱۳۹۵ساعت 20:49  توسط Ziziiii  | 


خیلی با من نامهربونه هرچی میخام بیخیال باشم اهمییت ندم نمیتونم 
+ نوشته شده در  شنبه یکم خرداد ۱۳۹۵ساعت 1:51  توسط Ziziiii  | 


با گذشت ۵ سال از جدایی و حتی شروع یک زندگی جدید بازم من هر سال اردیبهشت تا مرداد دیوانم هیچ وقت گذشته فراموش نمیشه و حتی کم رنگ 
+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۹۵ساعت 2:43  توسط Ziziiii  | 


هر وقت که لبریز لبریزم هر وقت انقدی سیلی خوردم که نتونستم رو پاهام وایسم تازه یادم میفته که باید حرف میزدم  چرا بهم یاد ندادن قبل از اینکه کسیو دوست داشته باشم خودمو دوست داشته باشم 
+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۹۵ساعت 0:7  توسط Ziziiii  | 

نسبت به خودم بی رحم ترینم
برچسب‌ها: خودتو دوست داشته باش
+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۹۵ساعت 0:4  توسط Ziziiii  | 
Let's block ads! (Why?)