یونسی شناسی(هسته شهر شناسی)

توی ریگ عمرانی اتوموبیل فرو می رفت ... بلاخره قبل از رسیدن به یونسی شگفت انگیز راننده ما را در کویر رها کرد و به گناباد برگشت.... هوای خوبی بود بارون (به قول اهلی ب ر ش ) زمین را اماده رویش کرده بود ....پدرم چوپانان مهربان حاشیه کویر را می شناخت ....از دیدن ما خوشحال واشک در چشمان خسته شان جمع می شد  ...به دیار مجاوران حضرت یونس نبی خبر رسید خانواده ای در کویر پیاده رو بسوی یونس نبی دارد ....موتور سیکلت های روسی ....با شتاب به کویر سرازیر شد...من کودکی خردسال بودم ...و خسته از پیاده روی ...از دیدن اینهمه موتور سوار شال دار و مهربان رنگم پریده بود ...هیجان ...و وارد جای بسیار تاریخی و باستانی شدیم ...البته از کنار تپه گل گلا نوک و پل تاریخی و رودخانه (انسی) گذشتیم ...یا بارگاه از دوره قبل اسلام ...برج وبارو .... وکاروانسرای بسیار زیبا ...مرا مسحور خود ساخته بود....اهلی بچه ها را احترام می کردند و اصولا ارام و خونگرم بودند...منازل عجب متفاوت با دیگر جاهای ...بود ...به من اب نبات می دادند ...کلوچه زنجبیلی ...و ورود به هر منزل و اتاق همراه با سلام بود ....سلام ....و باز سلام 
کلاته ای بود و رسم شستوشو در کنار ان ...داخل منازل چاه بود و اب نزدیک اما شور شور .....روحانی زن داشتند بنام عاتو .... گوسفند بسیار بود .....برق نداشتند و جاده ای در کار نبود .....اب از حوض می اوردند ... به ننه = مار می گفتند و به ....به کفش اورسی ...
سر مزار پدر بزرگم رفتیم ...و (بابا میر) پدر پدر بزرگم ...و دانستم شجاع ترین جدم میر عابدین بوده ....
اخ حیف او را از پشت با گلوله زدند ...چقدر با غز ها و ترکمن ها و دشمنان جنگید....عمو حسین مرحومی هم داشتم ....با دنیا دنیا تعریف از زیبای او ...
عمو ابراهیم من مهربان و شتر دار بود (اشتر دار)...مرا سوار کور حوشی کرد ... ومن کویری شدم ...
شعر و فریاد و ...مهمانی ....قربانی ...
پورثانی ...مختاری ...نیکخواه .... و...
Let's block ads! (Why?)