♥♥ كلبه عشق علي و زهرا♥♥

دیروز بعد از ظهر رسیدیم کرمانشاه
چقد موقع رفتن بده
رفتن همیشه بده....
اینو به علیم گفتم ولی گفت به این فک کن که یکم دیگه بر میگردی و همیشه پیش همیم دیگه...
بعد از ظهر اون روز که میخواستیم برگردیم من و علی و فاطمه «خواهر علی» و محمد «داداشم» و سبا « خواهر زاده علی » رفتیم بازار علی برامون سوغاتی گرفت
همش گریم میگرفت
علی چشام نگا کرد گفت دیگه نبینم گریه کنیا ...
همش باهام حرف و میزد تا ناراحت نباشم
رو یه نیمکت دو تایی نشستیم و بقیه رفتن پی نخود سیا....
چشاش نگا کردم یه غمی توش بود 
بهش گفتم تو هی میگی ناراحت نباش خودت چرا انقد ناراحتی...
بعدم کلی این در و اون در حرفیدیم
و برگشتیم خونه ...
نشد حتی بغلش کنم .
وسیله هامون برداشتیم و راه افتادیم
یواشکی دستش گرفتم آروم فشار دادم
دستم فشار داد و نوازش کرد وخدافظی کردیم....




برچسب‌ها: دوری از عشقت جز سخت ترین کارای دنیاس [ پنجشنبه ۱۷ تیر۱۳۹۵ ] [ 13:28 ] [