شاهزاده ی کوچک من



مي خوام يه قلك بسازم از دلم 
حواسمو جمع كنم و   
يه روزي به وقتش كه پاشد بشكنمش و آبروي عشقو بخرم... 
مي خوام يه قلك بسازم 
از دلم 
كه وقتي ....كه صبح شد 
كه رد شد ....تمام بد دلي ها  
تمام دلخوريها ....
تموم لحظه هايي ....كه سر شد  
به ترس و .... به وحشت 
از اينكه يار نباشه 
رفيق و غار نباشه 
به عهدش وفا نباشه.... 
همه تلخيا رو  
بقچه كنم و دور بريزم 
جاي عشقو توو دل واكنم 
آبروي عشقو بخرم ... 

مي خوام يه قلك بسازم از دلم  

خاطره هاي خوبو  

سوا كنم و جرينگي 

توي دلش بريزم 

يه روزي ....كه پر شد قلكم 

از همه خاطراتت

نگاهت  ، كلامت ، مرامت  و

بدجوري ميشم اسير  راهت... 

چادرمو سر ميكشم 

سرمه ميكشم به چشمام 

خنده رو ميشونم رو لبهام 

پاشنه ها رو ور ميكشم  

روونه ميشم به بازار 

به جايي ...كه عشق و عاشقي حراجه  

عاشقا شدن يه دلال 

همه حالاشون خرابه  

آخ رونق كارشون كساده  ...

ميون اين آشفته بازار 

من يكي ...بيادت...به عشقت...  

فارغ از قيمت و گروني 

به اميدي كه مهربوني ...آي...اومدي كه بياي و بموني 

اين دل و بپات ميشكنم 

هرچي توش دارم و ميريزم 

روو سنگ فرش بازار و
...آبروي عشق و مي خرم ...  

+ ترانه قلک - غزل شاکری

Let's block ads! (Why?)