نصف النهار گمشده

نقل است که گفت: اخلاص از حجامی آموختم . وقتی به مکه بودم حجامی موی خواجه راست میکرد .گفتم از برای خدای موی من توانی ستردن؟. گفت: توانم . و چشم پرآب کرد و خواجه را رها کرد تمام ناشده . و گفت: برخيز که چون حديث خدای آمد همه در باقی شد . مرا بنشاند و بوسه بر سرم داد و مويم باز کرد . پس کاغذی بمن داد در آنجا قراضه ای چند . و گفت: اين را بحاجت خود صرف کن. با خود نيت کردم که اول فتوحی که مرا باشد، بجای او مروت کنم . بسی برنيآمد که از بصره سره زر برسيد پيش او بردم.گفت: چيست؟ گفتم: نيت کرده بودم که هر فتوحی را که اول رسد بتو دهم . این آمده است. گفت: ای مرد ؛ ازخدای شرم نداری که مرا گفتی از برای خدای موی من باز کن پس مرا چيزی دهی؟ کرا ديدی که ازبرای خدای کاری کرد و بر آن مزدی گرفت؟

تذکره الاولیا 
ذکر جنید بغدادی

Let's block ads! (Why?)