زندگی به رنگ آبی

امروز رفتیم یه روستای ییلاقی محشر بود...خیلی زیبا و قشنگ...خونه هاشون مثل ماسوله تو کوه ساخته شده بود...
تا شب اونجا بودیم.....وای زیبایی شبش که دیگه قابل وصف نبود...من فقط خیره شده بودم به آسمون پرستاره و ماه که همه جا رو روشن کرده بود.....هواش خیلی خنک و سر بود...دستامو از شیشه ماشین بیرون میبردم یخ میزد...... شام هم رفتیم جنگل....ولی حیف که فرهنگ بعضی آدم ها پایینه و بوی قلیان  کشیدنشون حالم رو خراب کرد...
دیگه این که امروز از صبح چند جاذبه طبیعی رو برای اولین بارم دیدم....واقعا خداروشکر شمال زندگی میکنم...وسط اینهمه زیبایی...
**** من عاشق آسمون شبم....دلم میخواد ساعتها بهش نگاه کنم...کاش تو حیاطمون تخت داشتیم وسط حیاط میخوابیدم زیر آسمون خدا....فکر کنم تا خود صبح ستاره ها رو میشمردم...
*** خدا جون مرسی مرسی مرسی
Let's block ads! (Why?)