اعترافات ذهن من

امروز
نمیدونم بخاطر عادته بخاطر چیه حالم خوش نیس یعنی دلم گرفته نمیدونم چرااااااا...دلم گرفته استرس دارم دلشووووره  ی حس بد
.
امروز روز خوووبی بود
ظهر رفتیم با تارا ناهار گرفتیم انقدرررر ک مسیرش طولانیه اشتهام کور شد بخدا...خیلی راهه
بعد قرار شد بروبچ کلاسو بپیچونن بریم دور دور و خریدو اینا....دیییگ اول رفتیم من چکمه خریدم...خییییلی دوسش دارم همون مدلیه ک دوس داشتم بعد داستیم میرفتیم یهو محرابو دیدم واااااااایییی انقدررر ذوق کردم تند رفتم جلوشو گرفتم بچم اص جلورو نگا نمیکنه سربزیر داشت میومد دستاشو گرفتم یهو شوکه شد