دیالوگ های ماندگار (الاریا سند - دوران مارتل)

#الاریا_سند: "مارهای شنزار با من هستند. اونا عشق مردم رو دارند. اونا انتقام پدرشون رو میگیرن، وقتی تو اینجا نشستی و هیچ کاری نمیکنی... اوبرین مرده و این دختر لنیستر توی باغ میچرخه و غذای مارو میخوره و هوای مارو نفس میکشه... چندتا از برادر و خواهرات رو باید بکشن؟ اونو بده به من. بزار هربار یک انگشتشو برای سرسی بفرستم..." #دوران_مارتل: "من عاشق برادرم بودم و تو خوشحالش میکردی، بخاطر این در قلب من جا داری... اما ما برای انتقام دختر های کوچیک رو ناقص نمیکنیم... نه اینجا، نه تا وقتی که من حکمرانی میکنم..." #الاریا_سند: "و این قراره چقدر طول بکشه؟"