یک دانه رنگین کمان روی ظمین !

یک دانه رنگین کمان روی ظمین !

 

وقت هایی هم هست ..
دلم می خواهد سرم را بکوبم به سنگی .. دیواری .. تا شاید فراموش کنم .. 
فراموش کنم این بغض خفه کننده را .. 
این حسرت همیشگی را .. که تا کی باید تاوان بدهم بابت آن دوره ی احمقانه ای از زندگیم که مغز نداشتم ..
بچه بودم .. به ولله بچه بودم .. 
باز هم نمی شود .. نه اینکه نخواهم فراموش شدنشان را .. 
ولی مگر با فراموشی ها صورت مسءله پاک می شود؟! 
اینروزها .. این روز ها که نه .. این ماه ها .. 
عجیب درگیر شده ام با فلسفه ی اشتباهات و خطاهایم .. 
تو گویی در جهنم خودساخته ای باشم و هر لحظه ام ترس و دلهره و نگرانی .. 
مسخره است .. 
گاهی .. اندک اوقاتی که آن نیمه ی بیخیال ذهنم به تکاپو در میاید آرام میگیرم .. 
یادم می آید بچگی کردم .. یادم می آید سیزده چهارده سالگی سن بزرگ سالی نیست هنوز .. 
ولی چند لحظه بیشتر طول نمیکشد ین ساحل آرامش .. انگار عادت کرده باشم به این برزخ 
به این دست و پا زدن های مدام و بیحاصل .. 
به این تنهایی عمیق و از بین نرفتنی .. 
کسی نمیداند .. من محتاج شنیدن اینکه گناه از من نیست نیستم .. محتاج شنیدن اینکه به کسی آسیب نرسانده ام هم نیسنم .. 
محتاج اینم که خدا  .. خود خودش بیاید پایین آرام بغلم کند .. بگوید بخشیده ..
بگوید میداند این زجر وعذاب داءمی را .. این پشیمانی تمام نشدنی را 
بگوید میبیند این غم و اندوه و تاریکی  هایی که ذهن و قلبم را بسان بوم نقاشی تاریکی کرده .. بی هیچ نقطه ی روشن 
من کمی خدا میخواهم .. همین 
ولی امان از وقتی که از درمانت بترسی .. بدانی نبخشیده ..  بدانی جرءتش را هم نداری که قدمی جلو بگذاری..
من آخرت را باور دارم .. این گناه من است شاید که این روزها عجیب و وسواسی افتاده ام به جان گذشته ی نه چندان مایه ی افتخارم 
نمیدانم .. شاید برای این است که عذاب آن دنیایم یه طوری رفع و رجوع شود .. 
آهای خدا میبینی ..؟؟ میشنوی؟ یا رهایم کردی به حال خودم ؟؟ 
خدایا دلت می آید از همین حالا دست بکار شوم برای آشنا کردن گیسوهایم با رنگ سفید پالت نقاشی روزگار؟!
خدایا این بنده ات جرءت ندارد .. 
این بنده ات مریض است اصلا .. 
خدایا این بنده ات پشیمان است .. می بینی؟
کسی هست که یک ذره خدا به من بفروشد؟ 
خسته ام .. خسته .. به اندازه ی اقیانوسی که از ساحل آرامش می طلبد  .. 
ذره ای آرامش.. 


  × چهارشنبه ششم مرداد ۱۳۹۵  ×  21:1  ×  جـــــــــــا مونده ..  ×  
 
وقت هایی چشم هایمان بینا میشوند ..
سرمان را که بالا گرفتیم انگار با گندمزار تازه درو شده ای روبرو شده بودیم که باقیمانده درو ها را با سهل انگاری این طرف و آن طرف پخش کرده بودند ..


  × یکشنبه دوم خرداد ۱۳۹۵  ×  10:50  ×  جـــــــــــا مونده ..  ×  
 

بعد از مدتها .. بعد از خیلی مدتها .. بعد از خیلی خیلی مدت ها ..
دوباره تونستم تکیه بدم به پشت تخت .. یه نوشیدنی ترجیحا گرم بگیرم دستم .. 
نفس عمیقی بکشم .. جرعه ای مزمزه کنم .. 
نگامو روی سطرهای یه دنیای تازه بگردونم .. 
و همه ی روح و وجودم پر از .. پر از .. پر از .. ابر و باد و مه و خورشید و فلکی بشه .. 
که دست به دست هم دادن حالمو خوب کنن .. 
+ دو تا چیز باید وجود داشته باشه .. لااقل از نظر من .. که آدم ایزاد ها شاد باشن ..
اولیش اینه که کتابی باشه که بتونن بغلش کنن ببوسنش و با تمام وجود از استشمام عطرش زنده بشن  و اون یکی اینکه بتونه روحشو تو طبیعت وحشی .. زنده .. بکر .. رها کنه تا قد بکشه و رشد کنه .. 
تگ » آدم ایزاد , دوستای پر برگ سن و سال دارم
  × جمعه سی و یکم اردیبهشت ۱۳۹۵  ×  20:30  ×  جـــــــــــا مونده ..  ×  
 

تخیل بافتن مثل موبافتنه .. ! 
فقط یه مهارت نیست که خیلیا رو گیج میکنه .. 
فقط یه هنرم نیست .. 
تخیل یه جور قدرته .. یه جور زندگی دوباره و حتی چندبارست .. 
تخیل یعنی بدون اینکه جادو بلد باشی از قلبت جادو کنی .. سیل ببارونی .. طوفان بزنی .. 
و هیچ کس آسیب نبینه .. اگه بخوای .. 
تخیل مثل مو بافتنه .. همه ندارنش .. و همه دوسش دارن .. 
قدر بدونین قدرت عظیمی که تو قلباتون جا گرفته .. 

  × شنبه بیست و پنجم اردیبهشت ۱۳۹۵  ×  22:11  ×  جـــــــــــا مونده ..  ×  
 

رویا بافتن و دوس دارم 
از طرفی ازش متنفرم 
از طرفی بدون رویا ساختن نمیتونم زندگی کنم 
از طرفی رویا بافتنا خیلی وقتا حواسم و پرت میکنه از زندگیم ..
هیچی دیگه .. کلن از دست رفتیم هممون 
تگ » رویا
  × شنبه بیست و پنجم اردیبهشت ۱۳۹۵  ×  22:8  ×  جـــــــــــا مونده ..  ×  
 

این آدم ایزاد ها بعضی وقتا نیاز دارند بهشان بگویند طوری نیست تقصیر تو نیست ..
بعد چون هیچ کسی نیست که این را بهشان بگوید هی می روند پیش این و آن .. انگ اختلال های مختلف را
با شادی و نشاط می پذیرند و در نهایت یک نفر پیدا می شود که بهشان بگوید نه تقصیر تو نبود !
خب حالا نپرسید اساسا این آدم ایزاد ها چه مرضی ( یا کرمی ! ) در وجودشان می لولد که حرف خودشان را
نمی توانند قبول کنند و لازم است یک نفر از بیرون بهشان بگوید ؟!
آن هم یک نفر که اصلا توی زندگی آدم ایزاد بد بخت نیست !
من که جوابی ندارم بدهم به شخصه به نظرم اگر از این دست آدم ایزاد ها می شناختید یا خودتان جزوشان
بودید خیلی نگران نباشید .. با وجود حماقت عجیبی که دارید ولی شما جزو اکثریت هستید ...
+ هر آدمی یک جورهایی بهترین روانشناس خودش است .. البته اگر خودش را قبول داشته باشد ..
بلاخره پول این روانشناس ها و روانکاو های بدبخت هم از یک راهی باید گیر بیاید یا نه ؟!

تگ » آدم ایزاد
  × پنجشنبه بیست و ششم فروردین ۱۳۹۵  ×  20:28  ×  جـــــــــــا مونده ..  ×  
 
برفت که برود که برود
هفت رفت .. منظور پست هفته ..
پست شیشم میره سه ام میره دهم میره هزارم میره .. کلا همشون می رن ..
کلا آدم هرچی بزرگتر می شه چه به اندازه ی یه روز چه به اندازه ی هزار روز به حرفا .. کارا و الخ مسخره نگاه
می کنه .. عاقل اندر سفیه ریشخندشون می کنه !
حالا بماند که جایی خوندم شایدم دیدم ( که احتمالا خودش یه جور خوندنه !)که آدما یهو .. یه شبه بزرگ میشن ..
چیزی نیست که طول بکشه ...
بعضی وقتا یه آدم ده ساله قد بیس سال تجربه داره ...!

  × پنجشنبه بیست و ششم فروردین ۱۳۹۵  ×  20:13  ×  جـــــــــــا مونده ..  ×  
 
once upon a time
که سال جدید تصمیم گرفتم با شعور تر و قدرشناس تر باشم .. 
در ازاش آرامش از دست رفتمو پیدا کنم .. 

  × چهارشنبه یازدهم فروردین ۱۳۹۵  ×  3:58  ×  جـــــــــــا مونده ..  ×  
 
درد بی درمون
حسای آدما بعضی وقتا خیلی بدن ...
می پیچن به روح و جونت و تموم تلاششونو میکنن که دهن فکر منطقیت رو ببندن ..
لطفا نزارین ! 
نمیدونم چجوری ولی لاقل سعیتون رو بکنین ..

  × سه شنبه بیست و پنجم اسفند ۱۳۹۴  ×  22:3  ×  جـــــــــــا مونده ..  ×  
 
عاشقانه ی پشت و رو
دلم هوای شکفتن دارد ... 
مرا ببوس وبهارانم کن ... 
+ نوشته ی روی ماگ^_^

  × سه شنبه هجدهم اسفند ۱۳۹۴  ×  17:5  ×  جـــــــــــا مونده ..  ×  

Let's block ads! (Why?)