کابوس های یک رویا

هی میخوام تکراری نشه
 
دو روزه سگم :) پاچه عالم و آدمو میگیرم! جرات ندارن باهام حرف بزنن
اصلا از من خوش اخلاق این هم خشونت و اخم بعیده ولی خو خودمم نمیدونم چه مرگمه
فقط امروز یه دفعه صدای آرنیکا اومد داد زد: عماا  که همون منظورش عمه س! :) ذوقمرگ شدم لابلای جمعیت دیده بود و شناخته بود فسقل خانوم



+قبل از به دنیا اومدن آرنیکا همه طبق معمول انتظار داشتن به نسبتشون صداشون کنه ولی من گفتم بهش یاد بدین به اسمم صدام کنه! الان همه رو بدون استثنا به اسم صدا میکنه به من میگه عما -__- میخوام بدونم رویا از شقایق و سعید و میترا و علی و باران و فرشته و شمشاد و استانبول و امیرعباس سخت تره؟؟

+ تاریخ چهارشنبه ششم مرداد ۱۳۹۵ ساعت 21:2 نویسنده رویا |


آلزایمر
گفته بودم دارم فراموشی میگیرم؟؟
1--با دوستم چند ساعت حرف زدم و قرار گذاشتم ولی روز بعد مطلق یادم نمیومد هیچی!دوستم سر قرار بود و من مهمونی!!
وقتی مکالماتمونو میخوندم باورم نمی شد من نوشته باشم!حتی گفته شاید تلگراممو هک کردن ولی وویس که دیگه صدای خودم بود!!

2--از مهمونی برگشتم خونه لباسامو قبلش عوض کرده بودم، به خودم گفتم رویا تو چقدر کثیفی لباساتو همونجوری پرت کردی تو لباسای تمیز ولی لباس قبلیا نبود، اتفاقی رفتم تو بالکن لباسا شسته شده رو بند رخت بود!! آخه من اصلا لباس نمی شورم چه برسه به پهن کردنش!!

3--با داداش اینا از صبح رفتیم گنجنامه وقتی برگشتم وسایلا رو بردم بالا برگشتم کیفمو از تو ماشین بیارم ولی سرگرم حرف زدن شدیم و داداش رفت، اومدم بالا گفتم ای وای کیفم جا موند تو ماشین؛ چون هیچ چیز مهمی توش نبود بی خیال شدم ولی وقتی رفتم تو اتاقم کیف اونجا بود! جن نداریم که خودم برم!

4--تلفنو برداشتم تا زنگ بزنم ولی یادم رفت شماره کیو گرفتم دو ساعت وایسادم تا جواب بدن بفهمم با کی کار داشتم!

5__میخواستم برم بازار قرار هم داشتم سوار اتوبوس شدم و رفتم ولی وقتی رسیدم نمیدونستم واسه چی اونجام! انقدر وایسادم که یادم بیاد اخرش آزاده زنگ زد و گفت منتظرمه تازه یادم افتاد چه خبره!

اینا فقط 5 تا مثالش بود، دارم خل میشم من دلم میخواست آلزایمر بگیرم ولی زمانی که عاشق هومن بودم نه الان که هیچی از اون ماجراها نمونده!
فک کنم خدا داره اشتباهی آرزومو برآورده میکنه! انقدر دیر!




+ تاریخ سه شنبه پنجم مرداد ۱۳۹۵ ساعت 9:43 نویسنده رویا |


من تو من
 خود درگیری دارم، تکلیف خودم نمیدونم
یه رویا میخواد واسه کنکور ناپیوسته بخونه اون یکی رویا میخواد لاغر کنه
یکی دیگه از منا شدیدا دلش میخواد بخوابه ولی اون یکی من دوست داره یه دنیا کتاب بخونه
همه ی این کلافگیا واس اینه که گرمه!! من فقط زمستون دوس دارم
دلیل دومشم علافی بیش از حد ممکنه...خسته شدم



+خیلی جدی دارم فراموشی میگیرم! آلزایمر نیس حواس پرتیه شدیده خیلی شدید!

+ تاریخ یکشنبه سوم مرداد ۱۳۹۵ ساعت 15:57 نویسنده رویا |


لپ کشی :)
وقتی میبینم یکی وسط خیابون باحال زار و بدبختی وایساده دلم میخواد برم بهش بگم منم بدبختم غصه نخور ولی نمیگم فقط نگا میکنم
یا وقتی میبینم یه نفر خوشگله دوست دارم بهش بگم واسه خودت اسفند دود کن ولی فقط لبخند میزنم
دوست دارم وقتی یکی قشنگ لباس پوشیده برم بهش بگم خیلی خوشتیپ شدی یا برعکس اگه بد بود برم بزنم تو سرش بگم خاااااک بر سرت با این لباسات :/ اما خب بازم حرفی نمیزنم
تنها یه مورد هست که نمیتونم جلو خودمو بگیرم اونم دیدن بچه س!! یه جوری میرم لپشو میکشم و باهاش جیغ میزنم که همه میفهمن با یه خل طرفن!
قبلا بچه دوست نداشتم اصلااااا! سمت هیچ بچه ای نمیرفتم تا زمانی که به فاصله خیلی کوتاه دو بار خاله شدم و یه بار عمه :)) بعد از اون رو هیچ بچه ای کنترل ندارم



 +خودم یه دختر دارم اسمش رهاس! تو خیالاتمه :)

+ تاریخ پنجشنبه بیست و چهارم تیر ۱۳۹۵ ساعت 12:39 نویسنده رویا |


دنیا پل باریکی بین بد و بدترهاست...
نگاهم به پنجره میفته...پنجره ای که بین اتاق من و تو جا خوش کرده
دلم برات تنگ شده چند روزه خبری ازت نیست
نمیتونم از هرکسی سراغتو بگیرم
میدونم رفتی مناقصه، میدونم آینده شرکت تو دستاته ولی مگه اینا چقد می ارزه؟
وقتی من دلم فقط برای تو تنگ شده چیز دیگه ای اهمیت نداره
بیتابی دلم انقدر زیاد هست که دل به کار ندم و کلافه تو اتاق رژه برم
میچرخم، میچرخم، میچرخم...سرگیجه میگیرم
دستمو از میز میگیرم که نیفتم
در باز میشه، تو میایی! تو؟؟ ته دلم لبخند میزنم
با نگرانی نزدیک میشی:خوبی؟؟
لبخند روی لبهام میاد:بله! کی برگشتین
لبخندی به عرض صورت میزنی چشمات برق میزنه، جعبه شیرینی تو دستاتو بالا میاری:بفرما شیرینی
لبخند میزنم حتما منقاصه رو بردی،فکرم رو ازت میپرسم:مناقصه رو بردیم؟؟
میخندی:نه بابا! ازدواج کردم
وا میرم، یخ کردم،ماتم میبره! چرا شیرینیش مزه زهرمار میده؟؟
 
 
 
 
+من کلا فک میکنم عاشق میشم، بعد بهش نمیرسم!! "توهم حاد"
+"صحنه" عیرضا آذر رو گوش کنید....ای بر پدرت دنیا...آهسته چه ها کردی...

+ تاریخ یکشنبه بیستم تیر ۱۳۹۵ ساعت 18:9 نویسنده رویا |


مثلا بیست سال دیگه
 
سرم تو کاره...زیر و رو کردن نقشه ها برا تغییرای نهایی
اهنگ مورد علاقه و قدیمیم تو اتاق پخش میشه : یه غریبه س که تازه فهمیده، اتوبوسو غلط سوار شده...
زیر لب باهاش میخونم... چقدر  ازش خاطره دارم
سرمو تکون میدم تا فکرای مزاحم از سرم بره بیرون
دوباره خیره نقشه ها میشم
تلفن زنگ میخوره میذارم رو اسپیکر:بله
صدای منشی تو اتاق می پیچه:خانوم مهندس یه اقایی میخوان ببیننتون
+کیه؟
__میگن از دوستاتونن
پوفی میکنم:بگو بیان تو
تلفنو میذارم موس از دستم میفته و همزمان صدای در زدن میاد: بیا تو
خودم میرم زیر میز تا موسو بیارم
صدای سلام میاد...صدا رو نمیشناسم
سرمو میارم بالا: س...
خشک شدم؟؟ مردم؟؟ به کسی فقط نفس بکشه و هیچ علائم حیاتی دیگه ای نداشته باشه چی میگن؟
نشستم؛اب دهنمو قورت دادم،مثل خنجر بود شایدم تیزتر:واسه چی اومدی؟
+پشیمونم
هنوزم صدات قویه! چرا نشناختمش؟ صدای فراموش نشدنی روزای جوونیم بود،روزای پخش همین اهنگ
اهنگو قط میکنم،هنوزم خوشتیپه ولی مگه مهمه؟؟
=خیلی دیره
+جبران میکنم
=برو بیرون،همین الان برو بیرون
+باشه رویا،عصبی نشو این شماره منه از وقتی برگشتم ایران از فکرت بی...
=اقای محترم برین بیرون شما تو خاطرات من از بین رفتین
در اتاقمو به شدت باز میشه،از جا میپرم... با دیدن پسر ده ساله ی اتیش پاره م داد میزنم:مگه نگفتم در بزن پوریا؟
چشمای متعجبت و تاسف خودم همزمان میشه با حرف پوریا:مامان جلو بقیه دعوام نکن..چند بار بگم؟؟
سرتو تکون میدی نفس عمیق میکشی،شایدم آه بود.. کاش نمی فهمیدی اسمت اسم پسرمه!
 
 

+یه نفر درد میکشه اینجا،تو اتاق همیشه تاریکش ... رستاک رو از اینجا گوش کنید>> صامت
+پوریا حضور واقعی نداره...فقط اسم خوش آهنگیه
+آلبوم آدمه و نفسش پویا بیاتی رو از دست ندید
+عاشق هیشکی نیستم :))

+ تاریخ یکشنبه سیزدهم تیر ۱۳۹۵ ساعت 22:54 نویسنده رویا |


چراغ خونه
کفشاشو قایم کردم که نره ماموریت! مگه شوخی بود؟ نزدیک دو روز نیاد خونه؟ اصلا امکان نداشت
دلم چی؟ فکرشو نمیکرد دلم واسش تنگ شه
انقدری جلوی در وایسادم و لوس بازی دراوردم تا زنگ زد اداره و گفت نمیتونم بیام
نمیدونم چرا فک میکردم نباشه میمیرم...
فک میکردم کفشاش تو پشت بوم مخفی ترین جای دنیاست... بود!
برای اون که میخواست پیش من بمونه غیرقابل دسترس ترین جا بود
یه کم بعد شب قرار شد بمونم پیش عزیز دو دیقه از رفتنش نگذشته بود ته دلم خالی شد اشکام جاری شد
نمی شد بدون اون بخوابم چند بار خدا رو شکر کردم که موبایل خریده بود؟
 نمیدونم چقد گذشت رفت مکه... بزرگتر بودم ولی دلم چه فرقی به حالش داشت؟
تنگ نمی شد؟ مگه چی عوض شده بود؟
دیگه نمی تونستم جلوشو بگیرم  نه با قایم کردن کفش و نه با وایسادن جلو در خونه
باید می رفت مکه بود بار اولش بود عاشق مکه رفتن ... عقل منم دیگه می رسید می دونستم باید بره
ضجه زدم براش گریه کردم دروغ نیست اگه بگم مردم
عالم و آدم دلداریم دادن بابا 15 روز بیشتر نیس! پونزده روز؟؟ میدونی یعنی چقد زیاد؟
غیرقابل تحمل بود همه پونزده روز مردم... همه شاهدن که مردم
نمیدونم چی شد نمیدونم چی عوض شد نفهمیدم چی تغییر کرد که این همه تنفر تو دلم جا شد
تنفر که نه هنوزم دوسش دارم همین روز پدر که بیمارستان بستری بود انقد براش گریه کردم که خدا میدونه فقط برای اینکه دوبار پشت سر هم زنگ زده و الکی حرف زده بود الکی حرف زدنش از دلتنگی سه هفته بستری بودنش بود
نمیدونم ولی الان مث قبل دوسش ندارم میمیرم برای اینکه دو دیقه ازش جدا شم فقط بره
رفتاراش عذابم میده این دوست داشتن بیش از حدش عذابم میده
هیچ فرقی با بچگیام نکرده ولی شاید اون موقع من نمیفهمیدم؟ ها؟ وگرنه مامان میگه بابات از اول همین بود!
باباها عوض نمیشن؟؟


+ تاریخ یکشنبه ششم تیر ۱۳۹۵ ساعت 22:36 نویسنده رویا |



بعد از حذف شدن توسط بلاگفا و بعد رفتن به بلاگ و پرشین و بلاگ و صد جای دیگه و بعد حذف کردن اونا
دوباره دلم لاگفا خواست با همون اسم و ادرس قدیمی
از همه رفیقای قدیمی فقط یه نفر مونده!

+ تاریخ یکشنبه ششم تیر ۱۳۹۵ ساعت 20:12 نویسنده رویا |

Let's block ads! (Why?)