خسته ی شبگرد

اول عقد مامانش گفت که نمیخواد پسرش عذب بمونه تا بریم خونه خودمون و این رسما ندارن اول برج ۸ بود که دیدم ی حالتهایی دارم
سر بسته میگم
بعد ۴ روز از اون حالتم فهمیدم....
فهمیدم باردارم
چه مصیبتی بود....
ی جورایی هنگ کردم. تو دفتر بودم. زنگ به علی زدم و با گریه کشوندمش. وقتی بهش گفتم نه برداشت و نه گذاشت گفت: (خدا رو شکر)
نمیدونم چرا اون لحظه اون حرف رو زد.
من فقط تا یک هفته اشک میریختم....چطوری به خونوادم بگم. هر چند میدونستم هیچکس با این قضیه مشکلی نداره..
واقعا آمادگیشو نداشتم....غیر قابل باور بود...من؟ باردار؟....
افتادم تو خط اینکه بندازمش
علی رو وادار کردم بریم دکتر و راه حلاشو بپرسیم. هر دکتری رفتیم همه دعوامون کردن. گفتن از صبح تا شب مردم دارن دارو مصرف میکنن و غصه میخورن و التماس خدا میکنن...بعضیا ۳۰ ساله دارن التماس خدا میکنن ..اونوقت شما هدیه ای خدا بهتون داده و حلال و طیب و طاهر میخواین از بین ببرین؟
اینقدر بهم گفتن تا راضی شدم
اینبار علی بود که سر لج افتاده بود و رفت ۳۰۰ تومن آمپول سقط رو خرید
نتونستم قبول کنم. با هم دعوامون شد. بهش گفتم اگه میخوای اینکار و بکنی من راضی نیستم.
میریم خونه مامانت اینا و تعهد کتبی میدی که بعدش اگر مشکلی برا من پیش اومد از سر من نبینی و زبونت داراز نشه
رفتیم. خداروشکر که مامانش با همه ی بلاهایی که تا حالا سر من هیچی٬ سر بچه اش اورده با این قضیه خیلی خوشحال شد و جلوشو گرفتن و گفتن اصلا فکرشو از سرش بیرون کنه
مجبور به رضایت شد
حالا من مونده بودم و زندگی که هنوز رو هوا بود و هیچی به هیچ جا....
کگلا به قول وفاییان کتک خورم واسه خدا ملس شده
خدایا شکرت
حالا من با این حال و روز خراب و احوالاتی که به روزم میومد و مامان علی و دعواهایی که هنوز ادامه داشت و ...
یادم نمیره ... ی روز مامانش بهش زنگ زد و اینقدر رو اعصابش راه رفته بود که همین که نشست تو ماشین شزوع کرد سر من داد و هوار کردن...بعدم ماشینو به سرعتی جا به جا کرد که نتونست کنترلش کنه و لاستیک ماشین افتاد تو جوب..
به حدی که فک کردم همه وجودم لرزید
یک هفته بعد رفتیم مشهد
مشهد زور زورکی
واسه ماست مالی کردن اشتباه علی و مادرش...
و همه چیز مث همیشه رو دوش من
مشهد خیلی سرد بود... با کلی دعوا رفتیم...خسته ی خستهخ بودم...از علی...از روزگارم...
برگشتیم و شروع کردیم برا تدارک دیدن عروسی و آماده کردن وسائل...
تا اینکه ۱۵ روز مونده بود به عروسی....
آخ خدا....
Let's block ads! (Why?)