یادگاری های مجازی من

ای خدا چه دوره ای شده...قبلا دخترا چقدر خواستگار داشتن حتی از دبیرستان و راهنمایی اون روزا اینقدر رابطه ها باز و وسیع و سرخود نشده بود پسرها و دخترها بی حیا و راحت نشده بودن.دخترا اصلا به خیلی چیزا فکر نمیکردن راحت ازدواج میکردنو مستقل میشدن.پسرها هم بهتر بودن کاری تر و مسیولیت پذیر تر بودن.الان چی؟؟الان من باید ازدواج کرده باشم از این خونه رفته باشم مستقل شده باشم حتی یه بچه کوچیکم داشته باشم اما دریغا که یه خواستگار خوب در خونه ما رو نزد!
واقعیت برای من برای اکثر دخترهای دیگه همینه.تازگیا باب شده که دخترها دیگه گیر میدن واسه ازدواج گیر میدن که هر چه زودتر رابطه رسمی بشه وگرنه پسرها که از خداشونه مفت مفت سواری بگیرن. ای روزگار چی بگم.روزی نیست داداشام یا زن داداشم یا کسی نیاد خونمون و از ازدواج من حرف نزنه.ادم اینجا احساس سربار بودن میکنه.خب دست من که نیست به دلم نمیشینن.وقتی کسی رو دوست ندارم چطور برم باهاش زیر یک سقف و شاد باشم؟؟ اونقدر تو این خونه قناعت کردم بالاخره افسردگی کشیدم که حس میکنم حقمه برم جایی و با کسی زندگی کنم که ارزوهامو براورده کنه شادم کنه انگیزه ای بشه واسم.اینم نخوام؟؟ از چاله بیفتم توی چاه؟ توی این 25 سالی که مثل برقو باد سپری شد روزای شاد خیلی کم داشتم.دیگه خسته شدم.خدایا مگه تو با این عظمت و شکوهی که داری مگه از چیت کم میشه یه پسر فهمیده پولدار به درد بخور بفرستی؟؟ دلم میخواد خانوم خونه خودم بشم از شر حرفها و تمسخرهای اطرافیانم راحت شم...خدایا این حرف دل من نیست حرف دل خیلی از دخترهاست.از یک طرف آبرو داری هست از یک طرف باید حواست به خودت و ارتباطاتت باشه از یک طرفم باید تنها باشه ...ای کاش یه پدر خیلییی پولدار داشتم مطمین بودم که از همون دبیرستان کلی خواستگار به درد بخور داشتم! به هر حال ناشکری نمیکنم ولی فقط کاری کن از شر حرفهای بقیه راحت شم...خدایا خودت فقط خودت و بس!
موضوعات مرتبط: هیچ نشونه ای نیست Let's block ads! (Why?)