نرودا شخصیتی سیاستمدار و مـبارزی سـیاسی بود. وی در سال ۱۹۲۷ یعنی در بیست و سه سالگی به عنوان کنسول شیلی به «رانگون»(بیرمانی،میانمار فعلی)،ی ک سال بعد به «کلمبو»(سیلان) و در سال ۱۹۳۰ به «باتاویا»(جاوه) سفر کرد.پس از ۵ سال دوری از شـیلی و بـا کـسب تجارب فراوان و دیدار از نقاط مـختلف شـرق دور،در سـال ۱۹۳۲ کتاب «قصری در زمین»و سال بعد نیز «پر شور و شوق» را انتشار داد. در سال ۱۹۳۳ به عنوان کنسول شیلی در بوئنوس آیرس (آرژانتین) اقامت گزید.
در سال ۱۹۳۴ کـنسول شـیلی در «بـارسلونا» (اسپانیا) شد و سال بعد با همان سمت بـه مـادرید رفت. همین سال نقطه عطفی در زندگی سیاسی و هنری نرودا محسوب میشود.
سال ۱۹۳۶ فرانسیسکو فرانکو با حمایت سیاسی و هنری هـیتلر و مـوسولینی جـنگ بزرگ و خانمانسوز داخلی اسپانیا را توسط نیروهای فاشیستی خود آغاز کـرد، جنگی که تا سال ۱۹۳۸ ادامه یافت و علاوه بر به جا گذاشتن بیش از پانصد هزار کشته، جامعه اسپانیا را مـتلاشی کـرد. از جـمله این کشتهشدگان شاعر پر آوازه و محبوب اسپانیا «فدریکو گارسیا لورکا» بود که تـوسط نـیروهای فاشیست تیرباران شد و نرودا که با وی مراوده داشت و احترامی بسیار برایش قائل بود، از مرگ وی شدیدا مـتأثر شـد. تـمامی این وقایع باعث گردید تا نرودا عقاید خود را در مقابله با ایدئولوژی فـاشیسم سـر و سـامان دهد.ا و کشاورزان و کارگران را محترم میشمرد، هم آنان که فاشیستها آزادی و عدالت اجتماعی را از آنان ستانده بـودند.ب ـه هـمین خاطر نرودا در مبارزه مردم اسپانیا شرکت جست تا آنجا که حتی مصونیت دیپلماتیک وی نـیز بـه خطر افتاد. واکنش او در مقابل جنگ داخلی اسپانیا و نیز بـه هـمراه ماتیلده در مسکو کمکهای وی به مبارزان راه آزادی از او چهرهای قابلتحسین و احترام نزد تمامی روشنفکران و مبارزان پدید آورد.
او طـی اقـامتش در اسپانیا با«رافائل آلبرتی» نیز آشنا شد و همین شاعر اسپانیایی از او خواست تا اشـعارش را در روزنـامه مـبارزان جمهوری به نام «ال مونو آسول» El Mono Azul منتشر کند. میزان احترام و تحسین مردم اسپانیا و ارادت آنان نسبت بـه وی را میتوان از صحنهای که در پی خواهد آمد، دریافت؛ هنگامی که وی قرائت شعر خود تـحت عـنوان «آواز مـادران جنگجویان کشته شده» (که بعدها در کتاب«اسپانیا،قلب زمین»به چاپ رسید) را در اجتماعی از آزادیخواهان اسـپانیا بـه پایـان برد.ی کی از حاضران برخاست و اینچنین گفت: «تاکنون هیچکس تا بدین اندازه مـا را بـه هیجان و تأثر نیاورده بود.» و پس از ادای این جمله چهره شاعر و حضار در مجلس غرق اشک گردید.
وی پس از بازگشت بـه شـیلی در سال ۱۹۳۷ خطر ظهور نهضت نازیسم را گوشزد کرد و به همین جهت در سال بـعد مـجلهای را تحت نام«آئورا»در مقابله با افکار نازیسم مـنتشر کـرد. او از نـفوذ نازیها آگاه بود و حضور آنان را تهدیدی بـرای صـلح در جهان میدانست و مایل نبود شاهد تکرار وقایع فاجعهباری همچون جنگ داخلی اسپانیا بـاشد.
او در سـال ۱۹۳۹ با نیت کمک به آوارگـان جـنگ داخلی اسـپانیا، بـا سـمت کنسول در امور مهاجرت از طرف دولت شـیلی بـه پاریس رفت و ترتیبی داد تا بسیاری از آزادیخواهان اسپانیا که تحت تعقیب نیروهای فـاشیست فـرانکو بودند به شیلی مهاجرت کنند و در هـمانجا کتاب «اسپانیا قلب زمـین»را انـتشار داد.
در سال ۱۹۳۹ کتاب «خشمها و اندوهها» را چاپ کرد و سال بعد بـه سـمت کنسول شیلی در کشور مکزیک منصوب شـد و تـا سال ۱۹۴۳ در مـکزیک خـدمت کـرد.ن رودا پس از بازگشت به شـیلی مبارزات سیاسی خود را پی گرفت.
نرودا در تمامی این سالها به خوبی دریافت که این زندگی در خـور مـردم جهان نیست و از صمیم قلب خواهان پدیـد آمـدن جـامعهای عـاری از تـبعیض بود. او چون از نظر خودش کـمونیسم را بـه عنوان یک نظام سیاسی که میتواند جامعهای بهتری بسازد، قبول داشت در سال ۱۹۵۶ به عضویت حزب کـمونیست شـیلی درآمـد و از چین و اتحاد جماهیر شوروی دیدار کرد کـه تـأثیر مـثبتی بـر او گـذاشت.
در واقـع سال ۱۹۴۶ بود که او نام خود را رسما و قانونا به«پابلو نرودا» Pablo Neruda تغییر داد. در همان سال جریان انتخابات ریاست جمهوری شیلی به نفع گابریل گونسالس بیدلا که گرایشاتی مارکسیستی داشـت تبلیغ کرد و به همین خاطر سفرهایی به سراسر شیلی انجام داد. بالاخره گونسالس بیدلا به ریاست جمهوری رسید اما بلافاصله وعدههای تبلیغاتی و سیاسی خود را فراموش کرد و رؤیاهای نرودا را در مورد آزادی مردم شـیلی بـه باد داد. او پس از نشستن به کرسی ریاست جمهوری،شیوه سیاسی خود را تغییر داد: سه تن از وزرای کمونیست کابینه را به زور وادار به استعفا کرد، رابطه سیاسی خود را با دول کـمونیست جـهان قطع و سانسور شدیدی را بر مطبوعات اعمال کرد. نرودا به مخالفت با بیدلا پرداخت و در نامه مشهورش تحت عنوان «نامهای صمیمانه برای میلیونها انسان»کـه در ۲۷ نـوامبر ۱۹۴۷ به گردهمایی نیروهای ملی در کـاراکاس ونـزوئلا فرستاد نظرات خود را راجع به وقایع سیاسی وقت کشورش بیان داشت. انعکاس این نامه از سوی حکومت بیدلا بسیار خطرناک تلقی شد و بیدلا به تـلافی آن، نـرودا را به خیانت به کـشور مـتهم ساخت.
نرودا نیز در ششم ژانویه ۱۹۴۸ ضمن ایراد سخنانی تند در مجلس سنای شیلی که به «من متهم هستم» معروف گردید به دفاع از خود پرداخت و بیدلا را خیانتکار به کشور نامید. همین بـاعث شـد تا دیوان عالی وی را از سمت سناتوری مجلس سنا عزل و دادگستری حکم جلب او را صادر کند. نرودا ابتدا مجبور به پنهان شدن در شیلی شد و سپس زندگی در تبعید را آغاز کرد و در کشورهای مکزیک، فرانسه و ایتالیا اقـامت گـزید. او طی اقـامتش در مکزیک کتاب «آوازهای عامه» را منتشر کرد.
به سال ۱۹۵۲ به کشورش بازگشت و جایزه «صلح استالین» را در سال ۱۹۵۳ دریافت کـرد. سپس به ترتیب کتابهای «چکامههای بنیادی» و «انگورها و باد» را به چاپ رسـاند.در جـواب دعـوتهای بیشمار به نقاط مختلف جهان سفر کرد و به سخنرانی برای علاقهمندانش پرداخت. همچنین آثار دیگری را به چـاپ رسـاند از جمله:« چکامههای بنیادی نو-۱۹۵۶ »،«اقیانوس بزرگ-۱۹۵۶ »، «سومین.کتاب غزلیات-۱۹۵۷ » EstravaganioẒ ۱۹۵۸»، «سفرهای دریایی و رجعت-۱۹۵۹ »،«صـد شـعر عـاشقانه-۱۰۵۹»،«سه ترانهء چهره-۱۹۶۰»،شنهای شیلی-۱۹۶۱»،«آوازهای رسمی-۱۹۶۱»،«اختیار کامل-۱۹۶۲»،«یادداشتی از جزیره سیاه-۱۹۶۴»،«هنر پرندگان-۱۹۶۶»،«دسـتان روز-۱۹۶۸»،«پایان جهان-۱۹۶۹» و «هنوز-۱۹۶۹».
جامعه شیلی در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۹۶۹ آماده و پذیرای دگرگونی بـود و برای اولین بار احـزاب چـپگرا،درحالیکه هرکدام کاندیدایی را معرفی کرده بودند، در ائتلاف باهم«اتحادیه مردمی»را تشکیل داده و همگی سالوادور آلنده را به عنوان رهبر اتحادیه انتخاب کردند.
حزب کمونیست نرودا را به عنوان کاندیدا معرفی کرده بود اما او در انـتخابات پیروز نشد و این آلنده بود که با حمایت اتحادیه مردمی و تمامی مردم شیلی انتخابات را برد و این نوید را به شیلی داد که میتواند از این پس آزادی را تجربه کند. نرودا با روی کار آمدن آلنده بسیار مـوافق بـود و او را مورد حمایت فراوان قرار داد.
نرودا در ۲۱اکتبر ۱۹۷۱سومین نویسنده آمریکایی لاتین بود که برندهء جایزه ادبی نوبل شد و در ۱۰ دسامبر همان سال،جایزه خود را در استکهلم از دست شاه گوستاو آدولف ششم دریافت داشت.
حـکومت مـردمی شیلی به رهبری سالوادور آلنده، با کودتای نظامیان به فرماندهی ژنرال پینوشه و بمباران کاخ ریاست جمهوری و قتل وی پایان یافت و نرودا شاعر مردمی و عاشق آزادی، دو سال پس از دریافت عالیترین جایزه ادبـی دنـیا،در ۲۳سپتامبر ۱۹۷۳ در زیر سایه حکومت وحشت نظامیان در سانتیاگو از دنیا رفت.
حال راحتم میگذارند.
آرامآرام به غیبتم عادت میکنند.
سر آن دارم چشمانم را بـربندم.
تـنها خـواهان پنج چیزم،
پنج ریشهی انتخابی:
نخست عشق بیپایان.
دوم دیدار از پائیز.
توان آن ندارم بدون بـرگهایی
کـه پروازکـنان بر زمین فرومیافتند بزیم.
سوم زمستان سنگین،
بارانی که دوستش داشتهام،
نـوازش آتـش در دل سرمای سخت.
چهارمین دلخواهم تابستان است.
به پرباری هندوانه.
و پنجمین،چشمان تو.
ماتیلده،عشق نازنینم،
بـدون چـشمانت نخواهم خفت،
بدون نگاهت نخواهم بود.
بهار را میآرایم
تا با چشمانت بـدنبالم بـیآیی.
دوستان این است،همهی آن چیزهایی که
مـیخواهم.
گـرچه هـیچ نیستند،بیگمان همهچیزند.
حال اگر آنها را بـخواهند مـیتوانند راه خود بسپرند.
چندان زیستهام که روزی
ناگزیر مرا از یاد میبرند،
نامم را از تختهی سیاه پاک مـیکنند.
قـلبم خستگیناپذیر بود.
چون سکوت را مـیجویم؛
گـمان مبرید سـر مـردن دارم.
خـلافش صادق است،
اتفاقا میخواهم زندگی کـنم.
بـاشم و به هستیم ادامه دهم.
به هرحال نخواهم بود اگر،در درونم،
نهالی نـشکفد،
جـوانههایش دل خاک را نشکافد
تا به روشنایی بـاز رسد،
اما زمین زایـنده تـاریک است،
و،در عمق وجودم من نـیز تـاریکم.
چاهیم که در آتش،شب
ستارههایش را بجای میگذارد
و به تنهایی از خلنگزارها برمیگذرد.
مساله در دراز زیـستن اسـت
که میخواهم از آن نیز بیشتر بـزیم.
هـرگز صـدایم را بدین وضوح حـس نـکردم،
هرگز در بوسهایم بدین غـنا نـبودهام.
حال چون همیشه زود است.
نور بسان فوج زنبوران شتابان میآید.
بگذار با روز تنها بـمانم.
و بـگذار زاده آیم.
شـاخه دزدیده شده
میرویم در شب
به دزدیدن شاخه پرشکوه
از دیوار میگذریم
در تاریکی باغ بیگانه
دو سایه در سـایه
زمـستان هنوز رخت برنبسته است
و درخت سیب ناگهان
به هیأت آبشاری
از ستارگان عـطرآگین
جـلوه مـیکند
میرویم در شب
تا عرش لرزانش
و دستهای کوچک تو و دستهای من
ستارگان را خواهند ربود
و پاورچین
در شـب و سـایه
بـا گامهای تو
میرسد به خانهء ما
گام خاموش عطر
و با پاهای سـتارهگون
پیـکر زلال بهار
نوشته به مناسبت زادروز پابلو نرودا اولین بار در یک پزشک پدیدار شد.