شب


کم شده ام...کوچک شده ام...کم آورده ام...راهم طولانی است و من بی طاقت...گاهی کسی باورت ندارد...کسی نمیشناسدت...کسی نمیبینمت...نمیبینندت که ازت توقع دارند....توقع که باشی و بشنوی...توقع که بمونی و کمتر از این شوی...کسی باورت ندارد که حیثیت و غرورت را نمیبیند...همه آدمها در جایی برای خودشان میجنگند و من سکوت میکنم برای جلوگیری از جنگ....گاهی فکر میکنم انسانها هیچ وقت جواب خوب بودنشون رو نمیگیرند...چیزی در تقدیرشان ثبت شده و برای ثبت محکم تر تقدیر می زیند...پس نباید خوب بود...نباید آدم بود...نباید قلب داشت...همه لحظه هایی که قلبت از ناروا درد میگیرد و بیهوده سکوت میکنی تا حال کسی خراب نشود...تا کسی نبرد...کی تو رو میبینه ...همه جاهایی که کم شدی...قلبت درد گرفت...زندگیت درد اومد...برای چه منتظر ایستاده ام تا همه جنگنده ها تقدیرم رو رقم زنند....ای خدا این همه ضعف را از کجا آورده ام؟؟؟خدایا نباید قوی باشم...نباید صبر کنم؟؟؟....حتی اگر بدونی من میترسم از این صبر...آدمها واقعا تو رو قبول دارن یا ادای این رو در میاورند...چقدر آدمهای ادای خوب بودن رو خوب بلدند...ای خدا کاش منم یه کم ادا داشتم از خوب بودنم...ای خدا خریت رو از بنده هات بگیر...ای خدا نمیخوام اینقدر خوب باشم...خوبی برای آدمهای تو ...برای همه اونهایی که اگر جای من بودند حتما می لغزیدن...

+ نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم تیر ۱۳۹۵ساعت 17:7 توسط ترنم |


گاهی دلم میخواست سالها بر میگشتم عقب و همه چیز رو یک باره دیگر در دست میگرفتم و دونه دونه قدمهایم را از نو بر میداشتم...یک جای دگر ...یک فضای دگر....به دور از اتهام و تحقیر...به دور از جدال و تضاد و تعارض...به دور از اینکه کسی از من متنفر باشد و من برایش یاد آور همه صحنه های تلخ باشم...خدایا قدرت رو از من نگیر ...
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم تیر ۱۳۹۵ساعت 15:51 توسط ترنم |


ای خدا هیچ آدمی رو وسیله ای برای کردن خلا های زندگیش نکن...عذاب است عذاب
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و هشتم تیر ۱۳۹۵ساعت 16:9 توسط ترنم |


پروردگارم من توی این دریای متلاطم در  حال شنا هستم...من رو به ساحل برسان ... ممکن است غرق شوم...اگر تو یارمی نجاتم بده
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و هشتم تیر ۱۳۹۵ساعت 11:48 توسط ترنم |



به نظر من هر قسمتی از زندگی درس بزرگی است اگر بخواهیم باورش کنیم و ناله نکنیم...و چقدر خدا رو شاکرم که همیشه بالا و پایین هایی رو در زندگیم داشته ام که تلنگر خوردم...تلنگر که بس است به خودت بیا ...من معمولی به 32 سالگی نرسیدم...من معمولی معمار نشدم...من آدم معمولی نشدم...همه این معمولی نبودنم رو مدیون خدایی هستم که دوستم داشت...واقعا با همه وجودم این رو حس میکنم و چقدر آرامش میگیرم از همه این حس دوست داشتن...چقدر شبانه روز و هر لحظه در درونم ازش سپاسگزارم و چقدر افسوس میخورم که دیر به این احساس رسیدم و دیر باورش کردم...
هر سر بالایی یک سرازیری دارد...هرغمی اندوه ...هر اشکی خنده ...تا ما تفاوتها را ببینیم و صیقل بگیریم...نمیدانم چند روز ...چند ماه ...چند سال یا چند ثانیه از عمرم باقی مانده ...اما میدانم آرامش همینی است که در قلبم رخنه کرده...در جایی خارج از این وجودم نیست...من فهمیدم نباید بیرحمانه خودم رو در هر قسمتی از زندگیم محکوم کنم...نباید روحم رو آزرده کنم...خدایا تا زنده ام این احساس رو از من نگیر و لخظه ای من رو به خودم وا نگذار

+ نوشته شده در شنبه بیست و ششم تیر ۱۳۹۵ساعت 11:0 توسط ترنم |



میدانم خدایم در پس این پوست کندن ها چیز روشنی رو برایم نگه داشته و فقط به امید همه روشنایی است که میتوانم این همه درد رو تحمل کنم...دردی که حقم نیست...تهمتی که بر من روا نیست...اما در انتها همینکه حس میکنم خدا دوستم دارد...دوستم دارد که بعد از این همه استرس و ناراحتی ،آتشم را میخواباند...سردم میکند...بعد از خشم دلم برایش می سوزد...برای زنی که باخته ...و من رو باعث همه باختنش می داند...ولی هیچ وقت فکر نکرد که باختنش از همان زندگی و هر آنچه که بود شروع شد...شکافهایی که ایجاد شده بود و من شاید شکافها رو عمیق تر کردم...برای زندگی خیلی خوب بودن نیازی نیست و فقط کافی است بلد باشی...بلد بودن است که واجب است...و شناختن ...باید اینقدر باهوش باشی که بدانی هر لحظه زندگیت به چه چیزی نیاز داره...زندگی که دو نفر در آن زندگی میکنند و تو مسئول نیمی از آن هستی...چه بخواهی چه نخواهی...باید بدانی خطای امروز به اندازه نیمی از راه اشتباه تو هم بزرگ است...از مسیر رو غلط رفتن...کاش می شد اینها رو فریاد بزنم تا کسی باورم کند...
من روزی برای زندگیم همراه میشوم....پا میشوم...دست میشوم...قلب می شوم...من اگر جای اون زن بودم توی این شرایط خیلی از کارها رو نمیکردم و خیلی کارهای دیگر رو میکردم...حق با اوست که ما با هم فرق میکنیم...متفاوتیم...متفاوتیم که حتی هیچ وقت نخواستم توی نمایش عکسهای پروفایل تلگرام رقابت کنم...من نخواستم وارد جنگی بشم که بدانم تهش پیروزم یا بازنده...روزی هزاران بار خدایم رو شکر میکنم ...که به  من درس زندگی می دهد...که یاد بگیرم...یاد بگیرم از جاهایی که حقیر میشوم و کوچک...یاد بگیرم از قسمتهایی که مادیات میخواهد بر من چیره شود و من نمیگذارم...یاد بگیرم عشق ورزیدن فقط کم کردن فاصله ها در ثبت تصاویر نیست...
خدایا ازت ممنونم که بزرگم کردی...اینقدر بزرگ که دلم بسوزد...قلبم درد بگیرد...تاسف بخورم...برای هر آنچه که در حال رخ دادن است و صبر من فقط برای عدم حضور جنگ است...من از جنگ  بیزارم...از کشمکش و استرس بیزارم...خودم رو لایق این نمیدونم...اما میتوانم قسم بخورم همه این مسیر ذزه ذزه اش آزمایش است...خدایا من شکست نخورم...هوایم رو داشته باش...که هیچ چیز بر تو پوشیده نیست

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و سوم تیر ۱۳۹۵ساعت 15:30 توسط ترنم |


يك جايي در زندگي توي يك حفره مي افتي و ميبيني همه آنچه ميبيني سياهي است...سياهي مطلق ...همه روزها رو در ذهن آشفتت ميگذروني و ميبيني كه تمامي صحنه ها مقصر بودي. ..ميرسي به يك سياهي پيش رو و دنياي تاسف و ندامت از گذشته ...بايد كاري كرد ...هر انساني فقط يكبار فرصت تجربه اين زندگي رو داره ...چرابايد بگذاره به اين چاه ختم بشه ...خدايا پناه همه بي پناهان باش و كمك باش تا نور رو ببينند و آرامش بگيرند ...همه انسانهايي كه مثل من به اينجا رسيده اند...ديگر دلت عشق نميخواهد ...دلبري نميخواهد...دلت فقط گداي آرامش شده ...در تمام حس خالي وجودت ...ميدانم عشقي كه من دريافت ميكردم حق من نبوده ...اگر اين عشق در جايي در بطن خانواده خرج ميشد خيلي بيشتر از ايني كه بود نتيجه ميگرفت ...داشتم فكر ميكردم گوشهاي من به اندازه يك عمر كلمه عاشقتم رو شنيده ...در جايي كه زن بيچاره يك بار هم از او نشنيده ...ايراد كار از كجاست ؟؟چه كسي ميداند حلقه گمشده اين وسط و كليد آن در دست كيست؟؟؟خسته بودن و بي تاب بودنم حكايت از همه تلخي اين روزگارم دارد. ..دلم تنهايي ام را ميطلبد ...تنهايي ام كه ميتوانم در آن آرامشم رو بيابم 
+ نوشته شده در جمعه یازدهم تیر ۱۳۹۵ساعت 20:21 توسط ترنم |


گاهي اوقات عشق با خودخواهي و لجبازي اشتباه گرفته ميشود...اگر كسي عاشق واقعي باشد از خودش ميگذرد تا عذاب عشقش رو نبيند ...امان از اين عشقهايي كه دودمان را به باد مي دهد به بهانه عشق
خدايا ما رو از اين وضعيت نجات بده. ..اي خداي مهربانم

+ نوشته شده در جمعه یازدهم تیر ۱۳۹۵ساعت 13:55 توسط ترنم |


چقدر سخت است ...دست بکشی از همه خواستنت ...آب بشی ...آب شدن رو ببینی و باز بخواهی تمام کنی...همه عشق را خفه کنی در دلت و در وجودت و زندگیت را متلاطم نبودنش کنی...باورم نیست و چه قدم سختی...نتوانستن هایم زیاد است
+ نوشته شده در چهارشنبه دوازدهم خرداد ۱۳۹۵ساعت 12:40 توسط ترنم |


ثبت لحظه هاي سخت و تلخ بايد در جايي باشد كه ديده نشوي ...قضاوت نشوي ... تصميم گرفتم اين مجال رو توي اين صفحه مجازي از خودم بگيرم و حرفهايم رو روي كاغذ هايي بزنم كه بعد از سياه شدن پاره ميشوند. 
+ نوشته شده در چهارشنبه پنجم خرداد ۱۳۹۵ساعت 21:22 توسط ترنم |

Let's block ads! (Why?)

شب


خرید بک لینک
کپی رابت محفوظ است اخبار ایران و جهان
قدرت گرفته از niloblog