روزمرگی هام

اوف خیلی خستم. خونه فریده هم ک نشد بخوابم. دیشب دو ساعت خوابیدم. صبح پاشدم آماده پاچه گیری بودم قشنگ. دیه خیلی کنترل کردم. ساعت اول کلاس آلاد خوب بود. حد گفت. ولی ساعت دوم مبحث تکراری بود با بچه های پایه. چشمام درد گرفته بود زده بود ب سرم. خلاصه ک فقط دعا میکردم زودتر تموم شه.
واقعا دلم برا آلاد تنگ شده بود. #استادِ عشق
بعد با فاطمه تا کتابفروشی پیاده رفتیم. تو راه سارا و فرنازو دیدم. بالاخره این فرناز کصافطو پیدا کردم! #گم و گور!
بچه ها رفتن نخل. من دیرم میشد نرفتم. با فاطمه رفتیم مخابرات. از اونجا جدا شدیم و من رفتم خونه فریده.
واااای که آرشیدا چقد نازه. البته به بچه ی 50 روزه نمیشه گفت ناز. از این نظر میگم ک گریه نمیکرد :)
ناهار میخوردیم هم ساکت بود. یعنی بهش گفته بودم اگه زر زر کنی میام میزنم تو دهنتا!! اونم شیرشو خورد دیه رفت رو سایلنت! ولی خب نباید موقع غذا خوردن فریده مزاحم میشد! والا!
بعدشم حسن دایی و زندایی اومدن. (داییِ مامانم). ی کم نشستن و رفتن. ما هم فیلم عروسی فریده و سجادو دیدیم.
الانم خونه ام در خدمت دوستان!
اصلا حس رفتن ب عقد محدثه نیست. واقعا خستم. خوبه یه کم دراز کشیدم از اون حالت مرگ دراومدم!
برچسب‌ها: خاطره Let's block ads! (Why?)

روزمرگی هام


خرید بک لینک
کپی رابت محفوظ است اخبار ایران و جهان
قدرت گرفته از niloblog