مغز کبود

سردت نشه یخ بزنی ، برق چشات محو بشه ، قهقهه هات یادته بره...
 نور و رنگ و آسمون یادت نره یادت نره....

+ تاريخ ۹۵/۰۴/۳۰ساعت نويسنده غزال نوشت


خواب دیدم
یه خواب رنگی!
آبیه آبی ، یه تصویر از یه نقاشی یه ماهی
پاشو رو کاغذ بپاشش ...

+ تاريخ ۹۵/۰۴/۲۹ساعت نويسنده غزال نوشت |


ظواهر ظواهر ... زمان هایی که گول ظاهر هر چیز هر کس هر حرف هر تصویر و صحنه ای را میخورم شدیدا از خودم نا امید میشوم . از اینکه درس عبرت نمیشود از اینکه ظواهر زیبا و خوش آب رنگ ربطی به حقیقت ندارند و هر بار که از یاد میبرم به دنبال هیچ چیز جز حقیقت نباشم و هیچوقت هیچوقت هیچوقت به "خودم" دروغ نگویم حتی به قیمت از دست دادن خیلی چیز ها...
+ بعضی روابط از بیرون آنقدر رویاییست که هیچکس به گنداب درونش پی نمیبرد!
+ این روز ها جادوییست ( بعله جادویی) و ای کاش انقدر زود تمام نشود...

+ تاريخ ۹۵/۰۴/۲۵ساعت نويسنده غزال نوشت


بیشتر وقت ها از بین تمام شلوغی های دنیای مجازی ، بهترین پناه گاه همینجاست . با پست هایی که ثبت موقت میشوند ...
+ تاريخ ۹۵/۰۴/۱۹ساعت نويسنده غزال نوشت


یک نصیحت هم به کسانی که هیچوقت در دوستی و رفاقت موفق نبوده اند!
از تنهایی نترس از ازدست دادن آدم ها نترس چون همه شان یک مشت توهم است. در رفاقت نه از تنهایی در می آیی و نه کسی را به دست می آوری که از دست بدهی . پس خودت باش با تمام بد و خوبی ها... مخالف کاری هستی ؟ انجام نده ! موافق بودن دروغین و خوبی های مصنوعی به درد هیچکس نمیخورد . حس محبت داشتی ؟ نشان بده . حس نفرت داشتی ؟ از خودت بپرس چرا ؟ حسی نداشتی؟ فاصله بگیر ! تمام شده است ...
 
+ و اینکه تنهایی بهتر از بودن های دروغین هست... پس خودتان هم نقشتان را چه خوب چه بد اما حقیقی بازی کنید!

+ تاريخ ۹۵/۰۴/۱۱ساعت نويسنده غزال نوشت


قطعا نیاز به آدم هایی که تنها موجبات سرگرمیشان هستیم نداریم...آن ها هم به مرور زمان سرگرمی جدیدی پیدا میکنند و هیچ جای نگرانی باقی نمیماند !
+ تاريخ ۹۵/۰۴/۱۱ساعت نويسنده غزال نوشت


مگر به غیر از عشق چیز دیگری آدم را به زندگی وا میدارد ؟
عشق به هر چیز ...
تنها عشق است که تغییر پیدا نمیکند ، اما با این حال خودش را مخفی میکند ! 
گاهی وقت ها در آسمان و گاهی هم در چشمان قهوه ای او!

+ تاريخ ۹۵/۰۴/۰۵ساعت نويسنده غزال نوشت


انسان هایی که سال به سال هم از تو احوالت خبر ندارند و بعد در یک بعد از ظهر داغ تابستانی همانجور که در دنیای یک کتاب غرق شده ای پیام میدهند ! کجا هستی؟ احوالت چطور است ؟ و تمام این سوال ها با مرسی ممنون رفع میشود . میدانید ؟ اصل موضوع احوال پرسی های دوستانه نیست . فقط و فقط تنها شده است به همین سادگی . او تنها مانده است و غم دنیا از عشقی که شکست خورده است بر دلش سنگینی میکند(صد البته که عشقشان جز خودخواهی نیست) او نیاز به شلوغی دارد نیاز به کسی که اهمیت دهد تا جایی که غصه هایش را روی او فرافکنی کند ! او یک توده ی بدخیم پر از غم است که تصمیم ندارد با خودش چیزی را حل و فصل کند و میخواهد تو تمام جریان دردناکش را بشنوی دل بسوزانی که اه تو چه بیچاره آه چه انسان بی شرفی بود که فلان کار را کرد تو چقدر مظلومی تو چقدر قابل ترحمی ! بیا و تا ته دنیا برای خودت و غم هایت دل بسوزان  . بیا یکبار هم که شده مشکل را از گره های پیچ خورده ی در درونت نبین .... بیا و چشم های کورت را تا اخر دنیا بسته نگه دار ...
 دوست من  تو نه به ترحم نیاز داری نه به همصحبتی که تنها تاییدت کند..  تو نیاز شدید به یک پس گردنی محکم داری ! آنقدر که از خواب خرگوشی ات بلند شوی و ببینی که دنیا دور محور آن یکنفر نمیچرخیده است ‌. ببینی که حتی ذره ای رشد نکرده و تمام این سال ها در باتلاق دست و پا زده ای . ببینی که غم ها خوبند و تو را راهنمایی میکنند اما تو مثل خرگوشی ترسیده دنبال سوراخی برای قایم شدن میگردی... دوست من ، واقعیتش این که حتی من هم برایت اهمیت ندارم  . خوب نگاه کن ، سر تاپایت را خودخواهی فرا گرفته و جز خودت هیچ چیز را نمیبینی خودی که توهم است توهم ....

+ تاريخ ۹۵/۰۴/۰۲ساعت نويسنده غزال نوشت


به دانه های کاشته شده در  تَشت شکسته ی حمام  ایمان دارم به چشم هایی که قلبم را گرم میکنند ایمان دارم به تار های منظم عنکبوت ها به خاک سرد به آسمان پر از ابر به بال پروانه ای که مرده ! ایمان دارم...
به خطوط منظم دنیا و انسجام اشیا و آگاهی هر ذره ایمان دارم!
《به هر دم و بازدم 》

+ تاريخ ۹۵/۰۳/۲۵ساعت نويسنده غزال نوشت


گاهی اوقات ساکت موندن هم یکجور دروغ محسوب میشه ...  با این حال در این مورد هیچ جایی برای شکایت وجود نداره چون عملا حرفی زده نشده. عجیبه یعنی کلا خیلی چیز ها عجیبه .. مثل این میمونه که متاهل باشی و هیچوقت صداش رو در نیاورده باشی .. یک همچین مثالی نمیدونم چه اسمی میگیره ! دروغ یا پنهان کاری یا هرچیزی که صاف نباشه زلال نباشه گنداب باشه اونم با چه آدمی ؟ آدمی که ته ته نیرنگ بازیش وقتایی باشه که میگه خوبم خیلی هم خوبم  اونم فقط بخاطر اینکه کسیو درگیر مشکلات شخصیش نکرده باشه .
نمیدونم چرا اما قوانین وضع شده خیلی مزخرفه . همه چی اینجاست همین درون که  حقیقت چیز هارو خیلی زودتر  تشخیص میده و برای ثابت شدنش ، ذهن تا مدت ها باید دنبال مدرک بگرده!
+ اداشو که در نمیاریم‌...

+ تاريخ ۹۵/۰۳/۲۰ساعت نويسنده غزال نوشت


از این باران تا آواز جیرجیرک ها در تابستان چیزی نمانده...
+ تاريخ ۹۵/۰۳/۲۰ساعت نويسنده غزال نوشت


نه آدم فردا ها و نه آدم دیروز من آدم امروز هستم این لحظه همین حالا که انگشتانم در حال نوشتن است . من آدم خاطرات خاک گرفته و احساسات گذرا نیستم  . هر چیز ماندگار را میپرستم و آن یک چیز بیشتر نیست ! آن یک چیز که که قابل توصیف نیست من آن را در همه چیز و همه کس میپرستم !  و به رو به رویم خیره میشوم آفتاب در حال غروب... او همیشه حضور دارد و داشته و خواهد داشت...
+ تاريخ ۹۵/۰۳/۱۲ساعت نويسنده غزال نوشت


تو را به چه چیز قسم دهم تا فلسفه نبافی منطق پشت منطق نیاندازی؟ تا بفهمی این رویای تکراری همانقدر واقعی جلوه میکند که خواب هایمان!
شده است  وسط خواب ها و تصاویر رویاگونه ات بیدار شده و داد بزنی : گول نخورید همه اش خواب است ما خواب هستیم ؟ شده است با صدایی که خارج نمیشود داد بزنی؟ و همه ی شخصیت های خیالی اطرافت با نگاهی خیره براندازت کنند و همه جا سکوت شود . بیداری آن جا با بیداری در اینجا هیچ فرقی ندارد . صدایت در نمی آید خفه است . کلمات ذره ای یاری ات نمیکنند و تو در خودت بیشتر فرو میروی آنقدر که به حقیقی بودن خودت هم شک میکنی ! تو که هستی؟ جز یک سکوت بزرگ که تنها نظاره گر است ....

+ تاريخ ۹۵/۰۳/۰۸ساعت نويسنده غزال نوشت


از ورق زدن و باز کردن صفحه جدید صحبت میکنند که چه؟ نمیدانند که در حال ورق زدن صفحه های "دلتنگی" هستم و لعنتی ها خیلی زیادند ...
+ تاريخ ۹۵/۰۳/۰۴ساعت نويسنده غزال نوشت


به اصرار خودش شروع به کشیدنش کردم . چشم ها لب ها بینی .. نقاشی به پایان رسید اما یک چیز کم داشت و کمبودش به وضوح برایم خودنمایی میکرد .  بدقواره نبود اما خشک و بی روح بودنش غیر قابل انکار بود !
او را دوست نداشتم
او را پس زدم
تمام خطوط
تمام رنگ ها
تمام حالت ها و سایه ها این را فریاد زدند....

+ تاريخ ۹۵/۰۳/۰۳ساعت نويسنده غزال نوشت


نمیدانم اما دنیا خیلی عجیب است آنقدر که یک روز با آدمی که مدت ها پیش دلت میخواست همصحبت شوی روبه رو میشوی و میفهمی دنیایت تشابه زیادی با دنیایش دارد . معجزه شاید ...
+ تاريخ ۹۵/۰۳/۰۱ساعت نويسنده غزال نوشت


شب هنگام و مرگ در کنارم لم داده است ، پاهایش را تکان تکان میدهد هر از گاهی به شوخی دستش را نزدیک گلویم میبرد و خنده سر میدهد و من هم همراهیش میکنم .
برعکس عبوس بودن زندگی ، مرگ بیش از حد شوخ است ! اما اگر یک کدامشان نبود دیگری هم معنا نداشت.
+ ایکس ایگرک گرامی این نوشته ها جایش در کاغذ که هیچ در وب شما هم نیست ! ذره ای احترام لطفا ذره ای...

+ تاريخ ۹۵/۰۲/۲۷ساعت نويسنده غزال نوشت |


میکشن
میشن با کلاس
میشن خفن
میشن هنری
عرفانی حتی!
+ اسید؟علف؟ باغ و گل بلبل؟
+ بیشتریا آسون ترین و کاذب ترین راه رو انتخاب میکنن

+ تاريخ ۹۵/۰۲/۲۳ساعت نويسنده غزال نوشت


کسی نمی آید تا تنهایی ات را پر کند . کسی می آید که تنهایی اش را با تنهایی ات شریک شود . مثل دو ظرف خالی !
تنهایی که نیاز به پر کردنش باشد ، فرار از خودمان است . به هر رابطه و هر آدمی چنگ انداختن از سر نیاز...
و قطعا هیچ عشق و صمیمیت حقیقی نمیتواند از سر نیاز باشد!

+ تاريخ ۹۵/۰۲/۲۳ساعت نويسنده غزال نوشت


احتمالا کسانی بوده اند که همانقدر که من از کلمات بیزارم ، بیزار بوده اند و با این حال ناچار بودند ...
ناچار به کنار هم چیدنشان!

+ تاريخ ۹۵/۰۲/۲۲ساعت نويسنده غزال نوشت

Let's block ads! (Why?)

مغز کبود


خرید بک لینک
کپی رابت محفوظ است اخبار ایران و جهان
قدرت گرفته از niloblog