پاییز حزن انگیز

پاییز حزن انگیز :

بزودی پاییز فرا خواهد رسید و من طبق همیشه و معمول نگاهم از این پنجره در انتظار دیدارت تا دوردست ها خیره خواهد ماند...
انتظار ... انتظار... خودم نمیدانم تا چه زمان ... این آن چیزی بود که خودت گفتی : روزی در یک روز پاییزی خواهم آمد... و من نمیدانم تا چه زمان باید انتظار بکشم...سالیان سال انتظار کشیدم ...
زمانیکه مجبور شدیم یکدیگر را ترک کنیم... زمستان بود و بارش برف امان نمیداد هر دو گریان بودیم که چرا تقدیر اینچنین بی رحمانه ما را از هم جدا نمود و بعد وداع بود ...وداع... من سوار بر ترن شدم و در آن شب برفی این چشمان گریان من بود و تو ملتمسانه از من میخواستی بمانم ... گفتی : بمان... بمان
ولی چاره ای نداشتم جز ترک تو... ای تقدیر ... چرا با من اینچنین بیرحم بودی مگر گناه من چه بود جز عشق ...
قطار بحرکت در آمد ... و تو بدنبال ترن... در آن شب سرد بدنبال ترن میدویدی و نامم را صدا میکردی ... صدایم میکردی...و حزنی در درون من به تو میگفت : باید بروم ...باید بروم ... و این سوت قطار بود که پایان درام دوستی ما را بصدا در آورد...

پاییز حزن انگیز


خرید بک لینک
کپی رابت محفوظ است اخبار ایران و جهان
قدرت گرفته از niloblog