گفتگو با مردی که کابوس وهابیت شد + بخش اول

به گزارش اویس ، متن پیش رو بخش اول از گفتگو اویس با آیت الله سید کمال حیدری مردی که وهابی ها برای شکست دادن او در مباحث علمی جایزه میلیونی قرار دادند می باشد. در این گفتگو آیت الله حیدری به تبیین مبنای فکری و اعتقادی خویش پرداختند

بسم الله الرحمن الرحیم
و الصلاه و السلام علی سیدنا محمد و آله الطیبین الطاهرین
اللهم صل علی محمد و آل محمد.
چند مطلب است که شما این مطالب را اصول موضوعه مبانی بنده قرار بدهید. همین مبانی و همین اصول مورد اختلاف است. نه در مسائل جزئی.
مطلب اول: الآن اگر شما بیایید مقایسه کنید فقه و اصول در زمان ما، در قرن پانزدهم هجری با فقه و اصول در زمان سوم و چهارم هجری، فاصله خیلی زیاده.
اصلاً امکان داره شما بگویید الآن این بزرگان باید بیایند پیش ما درس بخوانند. اون مبانی اصولی‌شون کجا و این مبانی تحقیقی‌ای که الآن پس از هزار سال، حوزه های علمیه مکتب اهل بیت به آن رسیده کجا! در فقه هم همین طور. اساساً چرا در مبانی فقهی ما تقلید میت ابتدائاً جایز نیست؟ برای این‌که فقه و اصول ما در رشد و تکامل و تطور است. اصلاً معنا ندارد که شما بیایید یک نفری را قبل از ۵۰۰ سال یا ۲۰۰ سال یا هزار سال از او تقلید کنید. چون مبانی الآن نسخ شده اصلاً چیزی نمانده ازش.
در تفسیر هم یک مقدار همین طور. شما الآن تفاسیر قرن چهارم و پنجم مکتب اهل بیت را ببینید و تفاسیر المیزان علامه طباطبائی را ببینید. خیلی فاصله زیاد است. اگر این نکته روشن شد، سؤالی این جا مطرح می‌شود.
شما می‌روید در مبانی کلامی خصوص در امامت. مبانی کلامی امامت قرن چهارم و پنجم یعنی شیخ مفید و سید مرتضی و شیخ طوسی و شیخ صدوق و … الآن آیا بعد از هزار سال این همان است یا عوض شده است؟ می‌بینید چارچوب کلی همان است و عوض نشده، هیچ چی تکان نخورده. آقایون ما در مبانی کلامی امامت پیشرفت کردیم یا نه؟ چرا شما درفقه و اصول آن پیشرفت‌های بزرگ را داشته اید اما در مباحث کلامی و در علم امامیه و عصمت امامیه یا مسائل دیگر امامت هنوز آن چارچوبی هست که شیخ مفید وضع کرده؟ کسی نگوید این حرف‌های امام صادق است. نه آقا این اجتهادات شیخ مفید و شیخ طوسی و سید مرتضی بوده.
چرا این پیشرفت نکرده آقایون. برای این که هیچ اجتهادی در این مبانی نشده. یعنی باب الاجتهاد و باب البحث و باب السوال و الاشکال در این مسائل بسته شده و خط های قرمز دور آن کشیده شده است. هر کسی هم آمده نزدیک این ها بشه، زود…
پس ما یک راه داریم اگر می خواهیم این مسائل پیشرفت کند باید باب الاجتهاد را در مبانی عقایدی خودمان باز کنیم. خود آقایون هم در رسائل عقلیه می نویسند که اساس مسائل اعتقادی لا یجوز التقلید است. خوب سوال بنده این است که کدامیک از طلاب مسائل اعتقادی شان را با اجتهاد قبول کردند؟
یا حرفش را از منبر گرفته یا از خانواده گرفته یا از حوزه یا….
پس اصل اول بنده این است که هیچ مسئله ای در مبانی کلامی نیست که خط قرمز دورش باشد. همه ش قابل بحث و اجتهاد است. «فتح باب الاجتهاد» در مسائل اعتقادی… علی فتح باب اجتهاد در مسائل فقهی و اصولی و …
شما اگر به لحاظ تئوری به کسی بگویید ممکن است بگوید چه اشکالی دارد… بنده هم همین کار را کردم. گفتن فرض کنید این حرف هایی که شیخ صدوق گفته این حرف ها درست نیست، چرا باید دردسر بشه؟ این حرف هایی که علامه مجلسی در بحار گفته درست نیست. این حرف هایی که بر این مبانی گفته می شود این نتایج را دارد.
بنده معتقدم که باید در این مسائل حوزه های علمیه وارد بحث اجتهادی بشوند و ورود به بحث اجتهادی هم اصلا امکان ندارد الا این که شما سوال های این زمانه را مطرح کنید.
در زمان اهل بیت سؤال هایی بوده و اهل بیت و شاگردانشان برای پاسخ به آنها وارد شده اند. زمان ما همان سؤال ها مطرح است یا سؤالات دیگر؟ خیلی سؤالات و اشکالات جدیدی مطرح است. به تعبیر امروزی ها قرائت های جدیدی و برداشت های جدیدی مطرح است. آن جواب ها می تواند پاسخ گو باشد یا نمی تواند؟ نمی تواند. شما مبانی جدیدی می خواهید. همان کاری که در اصول کردیم. خیلی از مسائل اصولی را با همان مبانی قابل حل ندانستیم و پس مبانی جدید در اصول لازم داشتیم.
اصل دوم: ما وقتی توجه می کنیم میبینیم ۲ مصدر اصلی داریم برای معارف دینی. مصدر اول قران کریم است. قران ظاهرش حجت است و قران ناقص نیست. اون هایی که می گویند ظاهر قران حجت نیست و قران ناقص است، ما با آن ها صحبتی نداریم. آن ها مبانی دیگری دارند که بنده به آن ها اعتقادی ندارم.
به اعتقاد بنده، در «کتاب صیانه القرآن من التحریف» هم بیان کردم که اساساً نه نقصی در قرآن هست و ظواهرش هم حجت است. این دو اصل را باید قبول کرد.
مصدر دوم روایات دینی روایت است. شما الآن اگر دست بگذارید در روایات ما مسئله ای نیست که روایت به آن متعرض نشده باشد. پس یک منظومه معارف کامل در روایت داریم. کما این که یک منظومه معارف کامل در قران داریم.
این سوال این جا مطرح است. کدامیک از این ها اصل است و کدام فرع است؟ یا اصل قران است و روایات فرع، یا روایات اصل است و قرآن فرع، یا هر دو اصل هستند و هیچ ربطی هم به هم ندارند و هر کدام کار خود را می کنند.
تئوری اول ادعایش این است که اساساً اصل روایت است. اگر قرآن را هم می‌خواهیم بفهمیم راهش روایت است. این روش اخباریون است. اخباریون که قائلند قرآن ظواهرش حجت نیست  پس قران را از طریق روایات می‌فهمند. شما می‌توانید به کتاب «الفوائد المدنیه» محدث استرآبادی مراجعه کنید. آن‌جا می‌گوید حتی اگر می خواهی بدانی قل هو الله احد را بفهمی روایت باید بگوید منظورش چیست و ما حق نداریم بگوییم قرآن این را میگوید. پس محوریت مال روایت است.
تئوری دوم می گوید این ها از هم جدا هستند. ما از هرکدام جدا استفاده می کنیم. خیلی از علمای اهل سنت در باره نظریه عرضه روایات بر آیات می‌گویند ….. این‌ ها اصلا معنا ندارد. می‌گن قرآن به ما گفته رجوع کنیم به پیغمبر. دیگه معنا نداره که روایت پیامبر رو عرضه کنیم به قرآن. پس این خودش یک اصل مستقل است و الان عموم مبانی اهل تسنن بر این است.
این نکته مهمی است که باید متوجه اون باشید. لذا می‌بینید اینها هرچی استدلال می کنند آیه استدلال نمی‌کنند. به چی استدلال می کنند؟ صحیح بخاری، صحیح مسلم، به مصادیر روایی خودشان، به سنن. چرا؟ چون اعتقاد دارند این یک مصدر معتبریه بدون این که عرضه بشه بر قرآن.
البته اونها معتقد نیستند که قرآن ناقصه و ظاهرش حجت نیست، بلکه می گویند روایت و خصوصا اون ها معتقدند حدیث ثقلین کتاب الله و سنتی و اهل بیتی اینها در عرض هم هستند و معنا ندارد یکی اصل قرار بگیرد. این ها می ‌گویند همین روایات عرضه بر قرآن ما جایی ندیدیم که گفته باشه حدیث پیامبر را عرضه کنید بر قرآن. مگر شما نمی ‌گید هر روایت را باید عرضه کنید بر قرآن؟ ما همین روایت را عرضه کردیم بر قرآن دیدیم هیچ جایی نیومده اگر جاءکم روایتٌ عن رسول الله… این روایت رو چکار کنید… یعرض علی القرآن.
در تئوری سوم این‌ها معتقدند در یک محدوده خاصی روایات باید بر قرآن عرضه بشه. یعرض علی القرآن… یقاس علی القرآن…. اونجایی که روایات متعارض باشه و ما راهی برای توجیح پیدا نکنیم. یکی از مورجحات روایات ما بگیم اقا «بعرض کل حدیث على کتاب الله فما وافقه فخذوه وما خالفه فاضربوا به عرض الجدار» پس این جا نقش قران خیلی کوچک می شود. اونجایی که روایات متعارض بود ما عرضه می کنیم بر قران ما وافق یوخذ و ما … این هم تئوری سوم که خیلی از پیروان مکتب اهل بیت این مبناشونه.
شما در بحث تعارض الادله که وارد می شوید اون جا می ‌بینید که وقتی میاین برای مرجحات یکی از مرجحات قران است. البته فقط به عنوان مرجح و اصل نیست. خیلی ها وقتی من حرف های استادم آیت الله العظمی خویی را مطرح می کردم متوجه نشدند گفتند خب ایشون هم قائل به عرضه به قران هستند. اما این ها متوجه نبودند که ایشون در مراجعه می گویند عندالتعارض اینها باید عرضه بشه اما اگر تعارضی نداریم عمل می کنیم و احتیاجی به عرضه به قران نداریم. خیلی ها که به اقای خویی اشکال می کنند برای همین است. در باب تعارض ادله ایشون که مراجعه کنید ایشون در مرجحات روایت میگه «ما وافق القران یعرض علی القران»

تئوری چهارم که بنده این رو کاملا… البته کتاب هنوز ترجمه نشده اما اقایون اگر مطالعه عربی داشته باشند می تونن مراجعه کنند به کتاب «میزان التصحیح موروث الروایی» و «الموروث الروائی، بین النشأه والتأثیر». این روایت چطور به وجود امده. این منظومه علوم روایی چطور تشکیل شده، چطور تکوین پیدا کرده. و مطلب دوم اینکه …
اونجا این مطلب رو بیان کردیم و گفتیم اقا ما هر روایتی از پیامبر و ائمه علیهم السلام امد اولین کار باید عرضه کنیم بر قرآن و حتی کاری به سند نداریم. اولین کار باید بر قرآن عرضه کنیم. حالا این سوال پیش میاد. چرا با این که حدیث الصحیحح ثقلین متواتر، چون بنده کتابی دارم حدیث الثقلین که اون جا تواتر حدیث رو اثبات کردم، می گوید ما ان تمسکتم بهما… پس چرا شما می گید اصل قران است. حدیث ثقلین می گوید اصل قران و روایت است. جواب. منشاء خیلی از مغالطه ها و اشکالات این جاست.
این قرآنی که دست ما ست چند خصوصیت دارد. خصوصیت اول، از نظر سندی قطعی و متواتر است. اما این خصوصیت در همه روایات نیست و شاید کمتر از ۱۰ تا ۱۵ روایت داشته باشیم که سند انها متواتر باشد. پس این خصوصیتی ال از حیث السند در قران هست و در روایات نیست. پس روایت نمی تواند در عرض قران قران بگیرد و عندالتعارض قران قطعی الصدور مرجح است. این اصل اول و امتیاز اولی که قران دارد.
امتیاز دوم. بر مبانی کسانی که می ‌گویند قران « انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون» که این قران همون قرانی ست که بر قلب پیامبر نازل شده زیادی در قرآن نیست و نیز قران ناقص نشده. این بر اساس این مبناست. حالا یکی میاد میگه قران ۱۷۰۰۰ آیه بوده ؛ ده هزار آیه بوده… این مبنای دیگری است. ما بر اساس این مبنا صحبت می کنیم. پس امتیاز دوم قران این است که ایا «حصلت فیه الزیاده او نقیصه او لم تحصل؟»
اما در باب روایات اهل بیت وارد است که والله روات  طور بحث کردند در روایات ما، والله دشمنان این طور به ما بستند. پس خصوصیت دوم قران « لم یزد فیه و لم ینقص منه شیء به خلاف روایات و انه وقع فیه……» حالا سوال این است که عند التعارض کدام مقدم می‌شود؟ قران. این امتیاز دوم.
امتیاز سوم که خیلی از امتیاز اول و دوم مهم تر است. ایا این قرانی که دست ماست نقل به معناست یا همان الفاظی است که بر قلب پیامبر نازل شده. نزل به روح الامین علی قلبه و ایا پیامبر این ها رو ترجمه کرده به الفاظ خودش یااین الفاظ الهی ست. کلام الله است یا کلام النبی؟ حالا بعضی مبانی محدثین می گویند که معانی به پیغمبر وحی شد در خواب یا بیداری و خود پیغمبر در الفاظ اورد. این بحث بر اساس مبانی دیگری است و ما بر اساس همان مبانی مسلم صحبت می کنیم که اساسا این الفاظ همان الفاظ الهی است. سوال. اتفقت کلمه علماء اهل السنت و الشیعه که ۹۰ تا ۹۵ درصد روایاتی که در دست ما است نقل به معنا ست. خیلی خطرناک است.
یعنی وقتی زراره نقلی می کند این الفاط امام صادق است یا فهم زراره؟ فهم زراره ست. حالا زراره نقل می کند برای راوی دوم. چون شما بخوانید از کافی مرحوم کلینی برسید به امام صادق چند نقل میخوره…۵ تا ۶ مورد واسطه می‌خوره. پس اولی نقل به معنا کرده برای دومی؛ دومی برای سومی؛ حالا اینجا گردن خودشون؛ بینی و بین الله که رعایت عدالت کرده باشند. متعمد نبودند اینها؛ همونی که فهمیدند. کما اینکه جمعی ۲۰ نفره پای درس استاد می ‌نشینند بعد موقع مباحثه یکی میگه استاد اینو بیان کردن یکی میگه نه آقا این نبود این بود. بااینکه هردو پای درس یک استاد نشستند.
حدیث های متعددی که متواتر السند باشند هم نداریم. حدیث غدیر متواتر السند است اما متنش متفق علیه است یا مختلف فیه؟ با این که همه اون هایی که اون جا نشستند در یک مرتبه حدیث را از پیامبر شنیده ‌اند چرا چند جور این حدیث را نقل کرده ‌اند؟ اگر این ها الفاظ پیامبر بود نباید اختلاف حاصل می شد ولی این اختلاف حاصل تفاوت در درک است. بله اگر دیدیم این ها در یک جمله اتفاق نظر دارند؛ مثل جمله « من کنت مولاه فهذا علی مولاه» می گیم یقینا این جمله جمله‌ی پیامبر است. « انت منی بمنزله هارون من موسی» این رو می گیم یقینا جمله‌ ی پیامبر است چون همه با همه خصوصیت ها اون رو نقل می کنند. بعضی از جملات متفق علیه است میگیم این لفظ لفظ این‌ها نبوده؛ نقل به معنا نبوده چون اگر لفظ خودشون بود اختلاف پیدا می شد. اما از جهات دیگر کافی ست به شما بگویم در حدیث الغدیر ۲۴۳ اختلاف هست. در حدیث الثقاین هم اونها میگن «و سنتی» ما می گیم «و عترتی». بعضی ممکنه بگن اون سندش ضعیفه اما مهم اینه که نتیجتا بعضی از صحابه این‌طور نقل کردن بعضی از صحابه . بعضی ها گفتند «و انهما لن یفترقا ابدا حتی یردا علی الحوض» بعضی ‌ها گفتند … بعضی‌ ها گفتند « احدهما اکبر من الاخر» بعضی ‌ها گفتند…
نتیجتا پیغمبر کدومشون رو فرمودند؟ این نقل به معناست. ممکن است که حتی اگر نقل به حرفی بوده دقیق نبوده. یک جمله رو جلو برده یک جمله رو بعد اورده. یک کلمه رو حذف کرده یک کلمه رو اضافه کرده. حالا یک سوال. ما در اصول خوندیم قول المعصوم حجت است. حالا اینکه زراره برای من داره نقل میکنه قول المعصوم است یا فهم زراره. اگر الفاظ بود میشد اِخبار اما این فهمشه. اونی‌که فهمیده؛ بینه و بین الله. نه متعمد بوده نه کاذب بوده، نه مقصر بوده. اونی که فهمیده. در جواب این سوال که راوی گفته سمعت انها قال هم میشه گفت چرا در همون مجلس یکی دیگه چیز دیگه‌ای نقل کرده.
اگر اینها دارند الفاظ امام صادق را نقل میکنند نباید اختلاف پیدا کنند. چرا در تفاسیر مختلف می بینیم در یک مجلس یکی میگه آقا این رو فرمود دیگری میگه نخیر آقا این رو فرمود. مثالش رو خدمتتون عرض کردم. در حدیث غدیر که یک مجلس بوده و ده مجلس نبوده چرا باید ۳۰ صحابی به ۳۰ شکل نقل کنند. پس این ها بر اساس درک نقل کرده ‌اند و علامه مجلسی می فرمایند اغلب روایات نقل به معنا ست برای ما وگرنه این اختلاف حاصل نمی شد. ایت الله بروجردی می گفت ۹۵ درصد روایات نقل به معناست. پس این قول چطور حجیت قول المعصوم دارد برای ما. پس ما دو راه داریم. یک این که کل این منظومه معارف روایی رو بگذاریم کنار و بگیم قران فقط. که من موافق نیستم. خیلی هم رسمی میگم. خیلی جاها هم بیان کردم. حالا این که بعضی ها مریضند یا خوب نفهمیدند بحث دیگری ست. بنده موافق نیستم که بگوییم قران رو بگذاریم کنار و بگوییم القرآن  و کفی.
یک راه می‌مونه و اون راهی ست که خود پیامبر و اهل بیت جلوی پای ما گذاشتند. بیان کردند که « بعرض کل حدیث على کتاب الله فما وافقه فخذوه وما خالفه فاضربوا به عرض الجدار» مردم می گفتند یابن رسول الله ما چه کنیم؟ می فرمودند هر آن چه از ما به شما رسید ارجاع بدید به قرآن. فان وجدتم علیه شاهدٌ او شاهدین من کتاب الله فنحن قلنا و ان لم وجدو…
پس آیا بنده می ‌خوام روایت رو از گردونه خارج کنم؟ الجواب کلّا. روایت اصل است و در مقابل قرآن فرع می ‌شود. و اونهایی که درباره من این حرفها رو می زنند یا سوء استفاده کردند یا درست فهم نکردند. من می خوام که فرض بر صحت کنم که همه مریض یا جاهل نبودند یا مطالب رو خوب درک نکردند یا نرفتن مطلب رو کامل گوش کنند یک بخشی از مطلب رو شنیدند. خوب وقتی برای این فرد ۳۰ ثاتیه رو آوردند خب نمی شه من مطلب رو در ۳۰ ثانیه بیان کنم. یا این که تئوری دیگران رو دارم منتقل می ‌کنم که اهل سنت این رو میگه، آقای خویی این رو می گه، اخباریون این رو میگن. آقا من دارم نقل قول می کنم اونوقت اقا اون مقطع رو بر می‌ داره، میگه اقایون ببینید نظر آقای حیدری رو. آقا والله بالله نقل قول می کردم من اونجا. بذارید یک مثال بزنم برای شما. اگر یادتون باشه یک وقتی نقل کردند که آقای حیدری این رو بیان کرده از امیرالمومنین که «فشل علی بن ابی طالب» خیلی هم بخش شد. برده بودند که این کلمه فشل چندبار هم تکرارش کرده بودن. چون خودش سه ثانیه بوده این رو نمی شده پخش کرد.
حالا من دارم در اینجا روایت شیخ عبداللّه علایلی از علمای سنی لبنان رو می خونم در کتاب امام حسین(ع) قبلش هم گفتم. بعدش هم دارم بیان می کنم اما آقایون همین جمله رو برداشتن. تقطیع کردن. قران هم اگر تقطیع بشه متشابه می شه؛ کفر می شه اصلا؛ چه برسه به این حرف‌های بنده.
لذا تئوری من این است ؛ البته بنده این رو هم نمی گم که حرف امام صادق صادر از ایشون رو باید عرضه کرد بر قرآن. یعنی اگر من خدمت امام صادق بودم و ایشون مطلبی رو ادا کرد از نظر فنی، کلامی و اعتقادی من حق ندارم بگم این حرف شما مخالف قرآن است؛ هرگز. چرا؟ چون مبیّن قرآن خود امام صادق است. بنده اون جایی می گم باید بر قرآن عرضه بشه که راوی میگه امام صادق این چنین گفتند. بنده این جا اشکال دارم. می گم شاید خوب نفهمیده. لذا من فرق گذاشتم بین روایت فی مقام الثبوت و الروایت فی مقام الاثبات.

در روایات صادقه که جای بحث نیست. کسی نمی ‌اومد در برابر پیغمبر وقتی روایتی از ایشون می شنید بگه ای پیامبر اجازه بدید من این روایت رو عرضه کنم بر قرآن. این معنا ندارد. زیرا خود قرآن بیان می‌کند « لتبین لناس ما نزّل الیهم» لذا ما می گیم حسبنا کتاب الله باطل است. اینجا مخالفت صریح با قرآن و پیغمبر است. چون قرآن داره میگه :« ما اتاکم الرسول فخدوه» اینجا معنا نداره کسی بگه آقا این مخالف قران است. اهل بیت خودشون این عرضه بر قرآن را فرهنگ کردند و از شیعیانشون خواستند… ما هرچی برای شما صحبت کردیم اسئلونا غیر فی کتاب الله که چی رو بیان کنه؟ در این جمله چی نهفته؟ این اصل رو بیان می کنه که اساسا ما هرچی می گیم مخالف قرآن نمی ‌گیم. دلیلش هم این است که شما هرچی از ما بپرسید میگم آقا … دلیلش هم در فلان جای آیه است.
و سوال اینجاست. اقای حیدری شما که میگی روایت فرع است و یا محوریت با قرآن است کدام روایت؟ نه روایت واقعی صادر که روایتی که رسیده به دست من. خصوصا آقا من در کتاب «الموروث الروائی، بین النشأه والتأثیر» بیان کردم که هرچی ما جلوتر میایم روایت اضافه میشه. مثلا در قرن های چهارم و پنجم کتب روایی ما چند حدیث داشت؟ فرض کنید ۲۰ کتاب مجموعا فرض کنید ۳۰تا ۴۰ هزار روایت. پنجاه هزار روایت.
چطور شد که وقتی رسیدیم به زمان مجلسی و محدث نوری و این ها، ۵۰۰ هزار روایت شد؟ این ها از کجا داره اضافه می شه؟ اخه چطور بعد از هزار سال این روایت رسیده و قبلا به دست شیخ صدوق نرسیده؟ الان شیعه بین ۵۰۰ تا ۵۵۰ هزار روایت دارد. ما تشکیک در کار علامه مجلسی نمی خوایم بکنیم اما خب جناب مجلسی حرف شما که حرف معصوم نیست. شما هم یک محدثی بودی، یک محققی بودی، ما میخوایم بدونیم این روایت چطوری شده. شما نگاه کنید حدیث «النورانیه» که این قدر رو منابر میگن خودش میگه رایته فی کتاب العتیق. یعنی این که نه اقا معلومه مولفش کیه نه اینکه کی چاپ شده. اخرش هم میگه و انه افتحت له باب مستقل برای اینکه این روایت سند نداره. بعد در همه منابر میگویند قال علامه مجلسی در بحار…. شما می دونید در بحار حدود ۶۰۰ مصدر استفاده شده. یعنی اکثر روایات کتب اهل سنت را هم اورده است. حالا خود این اقایون در رسالات دکتراشون ثابت کرده ‌اند که اکثر روایات تفسیر طبری را اسرائیلیات ‌اند. شما وقتی این روایات رو آوردید کتاب های ما پر اسرائیلیات شده. مشروعیت مکتب اهل بیت رو هم گرفت. چرا؟ چون شما دیگه از طبری نقل نمی ‌کنید بلکه از بحار نقل می‌ کنید. اونی هم که رو منبر نقل می ‌کنه از بحار نقل می ‌کنه نه از تفسیر طبری.
پس اصل دوم بنده «الروایه المرویه و المحکی لنا من الف الی ی» باید بر قران عرضه بشه. حالا ممکنه بگید خیلی از این‌ روایت‌ ها در قرآن نیست. می گم این رو ما دیگه در منطق فهم قران سه جلد بیان کردیم. اساسا این که ما می گوییم عرضه بر قرآن این معناش چیه؟
شش هفت تئوری در مفهوم عرضه بر قرآن وجود دارد. عرضه بر آیه قرآن؛ عرضه بر مفاهیم کلی قرآن؛ عرضه بر روح کلی قرآن؛ عرضه بر نظریه مقاصد قرآن.. کدومشه؟ پس اصل دوم من این است که کسی به بنده نگوید روایت صحیح علایی است. حتی اگر حدیث متواتر باشد، اگر بر قرآن عرضه شد و مخالف قرآن بود کنار می گذاریم.
به توجیح خود پیامبر که در آخرین روزهای در منا گفتند «کثرت الکذابه علیه علی و من کذب علیّ متعمداً فلیتبوء مقعده من النار». پیامبر در زمان خودش میگه کثرت الکذابه. بعد از ۲۵۰ سال به کجا رسیدیم. جالب است که این روایت هم سندی ندارد الّا کتاب سلیم و آقایون هم این کتاب رو قبول دارند اما نمی‌دونم چرا اینجا این رو اشکال می‌کنند.
بنده اشکال دارم در کتاب سلیم اما شما می‌گویید این کتاب اقدم الکتاب است. خب این روایت از کتاب سلیم است و کافی هم از کتاب سلیم نقل کرده است. مصدر دیگری هم ندارد این روایت نزد ما. لااقل نقلت من مأته صحابیه. بله… خیلی از روایاتی که که در کتابهای ما سند ندارد انجا قطعی و صحیح و متواتر است. البته در این کتاب کثرت الکذابه نیامده و این مقطع در کتاب سلیم آمده است.

**بزودی بخش دوم این گفتگو از اویس منتشر خواهد شد**
نوشته گفتگو با مردی که کابوس وهابیت شد + بخش اول اولین بار در اویس پدیدار شد.

گفتگو با مردی که کابوس وهابیت شد + بخش اول


خرید بک لینک
کپی رابت محفوظ است اخبار ایران و جهان
قدرت گرفته از niloblog