احساس خبرنگاری …

لامــــرود/ نرگس انواری-وقتی که خدا من رو آفرید ، همه تحسینش را در نگاهش ریخت و گفت تواشرف مخلوقات منی! بی آنکه بدانم اشرف مخلوقات بودن یعنی چه دل بستم به میوه ی ممنوعه ای که اگر کنجکاوی و بی اطلاعیم نبود هرگز به آن نزدیک نمی شدم ، شاید نیازی به تحمل هیاهوی این دنیا نبود و این بی خبری از سرنوشت روبه رویم سرآغاز اتفاق خطاهای آدمها نمی شد.
 
روزهای اول همه چیز برایم تازگی داشت ، همه اتفاق هایی که حالا عادی ترین چیزهای دنیا هستند. عاشق دیدن و کشف کردن و فهمیدن شدم. می خواستم همه چیز را بدانم و این خیلی فراتر از قد ، جثه و ذهن کوچکم بود. 
همه چیز خوب بود ، دل داده بودم به دنیایی که هرلحظه بیشتر آن را می فهمیدم، شیرین بود؛ اینکه میدانستم کی باید منتظر  پرستوهای مهاجر دنیا باشم ،اینکه میتوانم بنشینم و خوش باورانه منتظر تولد بچه آهویی باشم که مادرش نگران آمدن اوست...
اما کم کم همه چیز تغییر کرد ...
عقربه های ساعت شتاب گرفتند و من نا توان از فهم دنیایی که بی گمان بزرگ تر شده بود و من ناتوان  از فهمیدن آن  . دیوارها که سنگی شدند و ارتباطات تلفنی دیگر نه کسی از بازگشت پرستوهای مهاجر خبری داشت و نه از باز شدن اطلسی ها ...
آدمهایی وارد دنیا  شدند که از همه جای دنیایی که من تشنه ی فهمیدن آن بودم خبر داشتند ؛ آدمهایی که با خبر بودند از باز شدن اطلسی ها ، آدمهایی که صدای پای باران را پیش از آمدنش شنیده بودند ، دیگر آنها بودند که خبر بازگشت پرستو ها را می دادند ...
همه آدمها دوست دارند بدانند اطرافشان چه می گذرد ؛ از کشاورزی که حتی سر زمین از رادیو دستی کوچکش دل نمی کند تا آدمهایی که در دنیای مجازی بدنبال دسته اول ترین خبرها هستند و ما، با خبرشدنمان را مدیون این آدمها هستیم. 
آدمهایی که از اتفاقات اطرافشان ساده نمی گذرند ،  آدم هایی که نمی توانند با چشمان بسته راه بروند و گاهی محکوم به سکوتند ، آدمهایی که درد مردم را می دانند. آدمهایی که تلخی بعضی واقعیت ها آزارشان می دهد اما صبورند...
بزرگ تر شدم ... شاید تازه قد نگاهم به دنیای بزرگتری افتاد و چیزهایی را فهمیدم که خوشایند نبود ، فهمیدم کنار تمام حقیقت های شیرینی  که در دنیاست ، تلخی هایی هست که باید بپذیرمشان ؛ تلخ بود اما باخبرشدم از تمام ظلم هایی که در دنیا می شود ، تلخ بود اما تازه فهمیدم دلیل اشک های کودکانی را که از پشت صفحه تلویزیون تماشایشان می کردم و خوش باورانه خیال می کردم آشفته عروسک های گم شده اند اما آنها آشفته ی آغوش هایی بودند که برای همیشه آنها را گم کردند... تلخ بود اما تمام این ها را فهمیدم . و امروز فهمیدنم را مدیون این آدمها هستم ، آدمهایی که نوشته ها و گفته هایشان نجات بخش دنیا است .
شاید همه مردم نتوانند کاری کنند اما گاهی به وسعت اجابت یک دعا معجزه می کنند.. نوشته هایتان طلوع حقیقت و بیان دردهای کسانی است که نمی توانند بگویند و فریادشان بی صداست. 
نرگس انواری
نوشته احساس خبرنگاری … اولین بار در سایت خبری شهرستان خنج پدیدار شد.

احساس خبرنگاری …


خرید بک لینک
کپی رابت محفوظ است اخبار ایران و جهان
قدرت گرفته از niloblog