مکاشفه

یه نکته جالبی که به استقرا بهش رسیدم اینه که
من در برخورد با عوامل بیرونی از پروردگاران مدیریت شرایط عدم قطعیت هستم
واسه این میگم پروردگار چون خودم هم بعضا کمک به خلقش میکنم
یعنی سعی دارم شرایط رو به سمت عدم قطعیت بکشونم
جذابیت داستان بالا میره
چیه همش یکنواختی و سیستم شفاف
اما از درون به شدت تحمل عدم قطعیت رو ندارم
یعنی خودم با خودم باید به یه جمع بندی برسم
هرچقدر مزخرف
هرچقدر بی منطق
هرچقدر متضاد با چیزی که دوسش دارم و میخام
فقط باید شفاف باشه برام
خیلی پارادوکس تمیزیه
راضیم ازش
یعنی ممکنه واسه یه چیزی بمیرم انقد که بخامش (درون رو میگم) ولی خب وقتی تکلیفم باهاش (خودم با خودم) مشخص نباشه کنسله
در بهترین حالت میره تو صندوقچه قضیه که زمانی که شفاف شد بکارگرفته بشه
خیلی سیستم مریضیه
ولی خب بعد از تخریب گذشته و در انداختن طرحی نو 
گویا همه چیز رو اینجوری ست کردم
ناخواسته بوده ها
اینکه میگم به استقرا واسه اینه که دریافتم وجه مشترک تمامی چیزایی از خودم که دوس داشتم و سایلنتشون کردم و اون چیزایی که دوس داشتم یا نداشتم و دارن عرض اندام میکنن توی وجودم چی بوده
برعکس
زمانی که یک سیستم بیرونی از شرایط عدم قطعیت خارج میشه و تقریبا به یک روند و ریلی میرسه ترجیح میدم برون سپاریش کنم که نه خودم رو الکی معطل کرده باشم و هم دیگران رو در یادگیری قضیه شریک کرده باشم
اینو هم به استقرا دارم میگم بر اساس وجه مشترکی که دریافتم از سیستم
اینجاست که تازه میتونم به این سوال جواب بدم که چی میشه که تویی که دارم از نبودنت به روزگاری که خودم فقط میدونم چیه (اگه بدونم تازه) کشیده میشم رو حاضرم دور باشم ازت
جوابش سادست
تو بیرونی نیستی
تو بیرون از من تعریف نشدی
به این کاری ندارم که چی فکر میکنی خودت
به این کاری ندارم که راجع بهم چی فکر میکنی و بهم چ حسی داری اگه تازه داشته باشی حسی در بهترین حالت
نکتش اینه که حضرتعالی واسه من از درون تعریف شدی
شاید در زمانی که نمیشناختمت (بر اساس خوابی که خیلی سال پیش دیدم میگم شاید از زمانی که نمیشناختمت)
وقتی از درون تعریف شدی
پس از سیستم درونی ای تعاملم باهات تبعیت میکنه که چندان خوشایند خودمم نیست
ولی خب این سیستم گویا اینجوری چیده شده
شاید اگه وقتی از نو داشتم قضیه رو میساختم به این فکر میکردم که تعاملم با خودم باید چجوری باشه هیچوقت نمیذاشتم اینجوری شکل بگیره
ولی خب قبلا هم بهت گفتم
من این "من"ی که دوباره ساختم رو خیلی دوس دارم
با همه نواقص و افتضاحاتی که داره
برآیندش رو دوس دارم
بهت گفتم شاید از نو بپاشم قضیه رو و یه بار دیگه این ساختن رو تست کنم
هنوز که نکردم
شاید بکنم ولی
شاید الان بتونم به این سوال پاسخ بدم که چرا از بعضی رفتارات متلاشی میشدم
شاید چون عدم قطعیت رو متبلور میکرد
شاید چون با درونم تناقض داشت
درونم با درونم میتونه تناقض داشته باشه ولی باید تکلیفش مشخص باشه
خلاصه
فک کنم در اومد
شایدم در نیومده
کلا اونایی که فک میکنن دارن درست فک میکنن
صرفا فک میکنن که دارن درست فک میکنن....
چیزی که عوض نمیشه گویا اینه که
من دلتنگتم
نه خودم میدونم نه تو میدونی که چقد از اینکه نیستی و احتمالا هیچوقت نخواهی بود دارم به کجا کشیده میشم
ولی خب
سقوط به ضلع چندم جهان هم داستانی داره واسه خودش
نمیدونم
میدونم که نمیدونم...

مکاشفه


خرید بک لینک
کپی رابت محفوظ است اخبار ایران و جهان
قدرت گرفته از niloblog