بنده خدا فقط سلام کرد!

دختری از کوچه باغی می گذشت

یک پسر در راه ناگه سبز گشت

در پی اش افتاد و گفت او سلام

بعد از آن دیگر نگفت او یک کلام

دختر اما ناگهان و بی درنگ

سوی او برگشت مانند پلنگ

گفت با او بچه پر روی خفن

می دهی زحمت به بانویی چو من؟

من که نامم هست آزیتای صدر

من که زیبایم مثال ماه بدر

من که در نبش خیابان بهار

میکنم در شرکت رایانه کار

دختری چون من که خیلی خانمه

بیست و شش ساله- مجرد- دیپلمه

دختری که خانه اش در شهرک است

کوی پنجم- نبش کوچه- نمره شصت

در چه مورد با تو گردد هم کلام؟

با تو من حرفی ندارم والسلام!!

بنده خدا فقط سلام کرد!


خرید بک لینک
کپی رابت محفوظ است اخبار ایران و جهان
قدرت گرفته از niloblog