حال خوب کن ها:)))))

خونه مادربزرگ که رسیدم بهم گفت چقدر رنگت پریده.مادرمم قضیه رو بهش گفت.
مادربزرگ گقت اصلا ناراحت نباش و این بابا جونت، ده بار رفت امتحان داد و رد شد و...
بابا جونمم گفت چیزی نیست بابا منم ده بار رد شدم!!
خلاصه مادربزرگ هی بهم گفت چرا گریه کردی و... کلی باهام حرف زد.
انقدر حالم خوب شد که حد نداره❤
اصلا دیگه برام مهم نیست به حق یا به ناحق ردم کرده... من خوبم! خیلی خوب.
+مادربزرگ گفت چرا انقدررر گریه کردی؟گفتم کسی درکم نمیکرد.گفت میومدی اینجا خودم درکت میکردم! :***
+مامانم به مادربزرگ میگه به خاطر بحث و اینا حوصله نداشتیم بیایم اینجا،مادربزرگ میگه هر وقت حوصله نداشتین از خونه بزنین بیرون!  :*
+پدربزرگ دلش برای برادرش که لندن زندگی میکنه تنگ شده بود(عموی مادرم که ما هم بهش میگیم عمو)،تماس تصویری گرفتم و زودم جواب داد و خلاصه پدربزرگ کلی حال کرد از این دیدار!همچین داداشش.
مادربزرگ و عمو تقریبا همسن هستن و از گذشته تا الان خیلی صمیمی هستن. عمو به مادربزرگ گفت چقدر جوون شدی ! :) بعد از تماس مادربزرگ به بابا بزرگ گفت:داداشت میگفت جوون شدم.الکی میگفت،نه؟!!!
قشنگ معلوم بود دلش میخواد بله بشنوه! باورم نمیشه مادربزرگ با این سنش (ماشاا...:) ) هنوز میل به شنیدن اینکه زیبایی و...  داره! حالا خودم همش بهش میگما: دییی

حال خوب کن ها:)))))


خرید بک لینک
کپی رابت محفوظ است اخبار ایران و جهان
قدرت گرفته از niloblog