خاطرات طنز جبهه

از بلند گو اعلام کردند جمع شوید جلوی تدارکات و پتو بگیرید.

هوا به اندازه کافی سرد بود!

فرمانده گردان با صدای بلند گفت: کی سردشه؟؟

همه جواب دادند: دشمن!

فرمانده هم گفت: بارک الله، حالا که سردتان نیست بفرمایید بروید دنبال کارتان که پتویی نداریم به شما بدهیم!!!!!!



.................

قبل از عملیات از شهید جمهوری پرسیدم: در این لحظات آخر چه آرزویی داری؟؟

گفت: با اخلاص بگم؟ گفتم: با اخلاص!

گفت: از خدا 12 پسر می خواهم تا از آنها یک دسته عملیاتی درست کنم و خودم هم فرمانده شان بشم.

آنها را ببرم در میدان مین رها کنم بعد که یکی پس از دیگری شهید شدند،

بیایم پشت سیم خردار خط و دستم را بگیرم به کمرم و بگویم:

آخ کمرم شکست!!!!!!!!

...............



روزی سر کلاس آموزش مخابرات فرق بی سیم ( اسلسون) را با بی سیم پی آر سی از بچه ها پرسیدم!

یکی از بچه های نیشابوری دستش رو بلند کرد و گفت: مو ور گویم؟؟

با خنده گفتم: ور گو!!

گفت: اسلسون اول بیق بیق منه بعد فیش فیش منه...... ولی پی آر سی از همو اول فیش فیش منه!!!!


............


از بچه های خط نگه دار بود، شبی به کمین رفته بود که صدای مشکوکی شنید.....

با عجله به سنگر فرماندهی برگشت و گفت: بجنبید که عراقی اند!!

گفتند: شاید نیروهای خودی باشند؟؟

گفت: نه بابا خودم شنیدم عربی سرفه می کردند!!!!!!!!!!

خاطرات طنز جبهه


خرید بک لینک
کپی رابت محفوظ است اخبار ایران و جهان
قدرت گرفته از niloblog