پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

صبحانه ی دونفره / پشت کوچه های تردید / پرتقال خونی



کتــــــــــــــــــــــــــــاب هام :

1- صبحانه ی دونفره ( مجموعه شعر )
نشر مایا

سفارش مستقیم از نشر مایا
66410814

2- پشت کوچه های تردید
انتشارات شادان
سفارش مستقیم از نشر شادان
88241020
3- پرتقال خونی
نشر آموت
نامزد نهمین دوره ی  جایزه ی ادبی جلال آل احمد / 1395

سفارش مستقیم از نشر آموت
66496923
66499105
09360355401


پروانه سراوانی

تلگرام

علاوه بر سفارش مستقیم از ناشر ، از طریق پخش ققنوس نیز می توانید برای تهیه ی کتاب ها اقدام نمایید.





+ تاریخ چهارشنبه 10 شهریور 1395ساعت 16:18 نویسنده پروانه | نظرات (1)



مورگول


سیستم مدرسه ی  پسرک هوشمنده . از اولین  سال به هر دانش آموز یک شناسه ی کاربری و یک صفحه مجازی دادند و اخبار مربوط به هر بچه رو در بخش های مجزا درج می کنند . نمرات، وضعیت انضباطی، وضعیت شهریه، نمرات ماهانه، نمرات مستمر ، برنامه ی هفتگی و ...
هفته ی قبل کتابهاش رو گرفتیم از مدرسه. یک برگه هم داده بودند که توش  درمورد ورود به سایت مدرسه و صفحه ی دادنش آموز و تغییررمز توضیح داده  بودند .پسرک منو کشت که:
-برو توی سایتم. برو توی سایتم. برو سایتمو چک کن. برو سایتمو ببین. برو اطلاعاتمو وارد کن. برو وگرنه از مدرسه اخراج میشم.
هرچه گفتم اطلاعاتت از سه سال قبل ثبت شده و تغییر نیاز نداره، کسی اخراجت نمی کنه. هنوز برنامه ی هفتگیت رو نزدن، لازم نیست رمز رو عوض کنم، نمی خواد اینقدر عجله کنی و نگران باشی،گوش نداد که نداد.حتی گفت بلد نیستی وارد سایتم بشی برای همین هی عقب میندازیش!!! باید برگه رو کامل بخونی تا بتونی واردش بشی!!
جلوی چشمش صفحه ش رو باز کردم و نشونش دادم که همه چی سر جای خودشه . تموم اطلاعات مربوط به برنامه هفتگی و ... کلاس چهارم خالی و سفیده.اما همچنان به سایتش و محتویاتش حساسیت نشون می داد.
امروز دوباره اومدم ببینم برنامه ی هفتگی دادن یا نه که با دیدن صفحه ی گوگل از چا پرید و گفت :
دیدی بهت گفتم بلد نیستی وارد سایتم بشی؟ داری از گوگل میری. توی اون برگه نوشته از گوگل استفاده نکنین. از مورگول استفاده کنین. تو داری سایت منو خراب می کنی. از مورگول وارد بشو. لطفا از مورگول برو. مورگول. مورگول!!!
چپ چپ نگاهش کردم. گوگل سایت مدرسه رو بالا آورد. صفحه ش باز شد و از برنامه ی هفتگی خبری نبود .بعد از دیدن اینها گفت:
-پس چرا گفتن از مورگول استفاده کنین؟ خودشون گفتن که!
کمی کلمات رو با خودش تکرار کرد و گفت:
-خودشون گفتم از مرورگول استفاده کنین.
متوجه شدم که مرورگر گوگل رو خونده . توی ذهنش  کلمه ی مورگول  جاافتاده!!!




+ تاریخ جمعه 31 شهریور 1396ساعت 13:45 نویسنده پروانه | نظرات (0)






اخبار ایران و دنیا توجهم را جلب نمی کند. بیست و سی می تواند همچنان با دروغهای شاخدارش بتازد .اخبار کشتار و تجاوز و گرانی و اختلاس و مردم فریبی و عوام زدگی ، مثل رد شدن پشه ای از کنار گوشم ، وز وزی می کند و تمام!
انگار بی حس و لمس شده ام . 
لباسهای شسته شده، روی هم کوت شده اند و ظرفهای شسته شده روی هم طبقه طبقه بالا رفته اند . پیراهن های اتو نشده، داستان های نیمه کاره ی خوانده نشده...اوووه این همه عادتِ عقب افتاده که منتظر من اند .
می نشینم پای سریالهای دوزاری  و مهوع جم و فکر می کنم غیر از فیلم دیدن، کار دیگری هم می توانم انجام بدهم؟


+ تاریخ سه‌شنبه 28 شهریور 1396ساعت 18:55 نویسنده پروانه | نظرات (0)



شکایتی نیست


خراب رفتم ، ویران برگشتم. رفتم که در سکوت شبانه ی سرزمینی سبز، گم شوم.  که سیاهی شب تمام  اندوهم را در خودش حل کند و با دمیدن سپیده دم ، فراموش کنم آنچه از سرم گذشته، آنچه در حال گذران است .
جرات ندارم عکسها را باز کنم. جرات ندارم از حال و احوال موی پریشانش سوال کنم. چقدر پیله می کردیم که کوتاه کند آن گیس بلند و رنگی را و چقدر عصبی می شد که ما اینقدر گیر داده ایم به موهای نازنینش .
-بعد عمری که موخوره  دست از سرم برداشته، موهامو بلند کردم ، همه تون گیر دادین که کوتاه کن؟ موی بلند دوست دارم. چیکار دارین آخه؟
حتی بابا گفته بود:
-ببین من دیدم هانری چطوری مو کوتاه می کنه. بیا بشین خودم برات کوتاه کنم.
این حرفها مال چند سال قبل است. در تمام این سالها ، موهایش را دوتا گیس نازک می بافت و پشت سرش دوتا گیس را یکی می کرد و می پیچاند توی هم و پشت سرش ، با گیره محکم می کرد . هربار موهام را شرابی می کردم، پسرک فورا می گفت:
-خیلی شبیهش شدی.خیلی. انگار خودشی!

*

دلم رفتن می خواست  . حتی دو روز. حتی سه روز. گم شدن در هوای سرزمین مردمان غریبه. گم شدن در شب و روز آدمهایی ناشناس . جنگل سبز بود. دریا آبی بود. آسمان صاف بود. ابرها باریدند . بخار گوگرد، بوی گند همیشگی اش را داشت ، اما آرام نشدم .
هرجا را نگاه می کنی اثری از مراقبت و ترس و نگرانی بود. مراقبت از مردی که تا آخر عمر دیگر نباید گوشت بخورد و خانواده اش بخاطر مراعات کردن حالش، کتلت و آبگوشت و خورش های گوشتی را کنار گذاشته اند. زنی که از لحظه لحظه ی خبر دار شدن تا شیمی درمانی و عوارضش و یاوه گویی های فامیل و ... دل پر دردی داشت و تا دم صبح حرف زد و حرف زد . هوای سرد خوب نبود. هوای گرم خوب نبود . آب گرم خوب نبود . دریا خوب نبود . همه ی چیزهای خوب عالم بد بودند برای آدمهای اطرافت .

*

خراب رفتم. ویران برگشتم.
چیزی هست که می گوید باید همانقدر که بقیه فکر می کنند، سفت بایستم و صدایم در نیاید . زمانی خبرهای بد را از من پنهان می کردند . دیر می گفتند . اصلا نمی گفتند . می ترسیدند بشکنم. می ترسیدند در غربت ، ویران شوم. این روزها آنقدر داریم که کسی تلاشی برای نرم  گفتن و نرم شنیدن ، نمی کند.
به چیزی نیاز ندارم . چیزی برای خواستن نیست. شکایت و گلایه و اشک و زاری هم  نمی کنم . نشسته ام روبروی روزهایی که می آیند و  موهای ترا می برند . تاب ترا می برند . توان ترا می برند . جان مرا می برند .

*

جایی برای آرام گرفتن نمی خواهم . دلم جیغ کشیدن هم نمی خواهد . از  سرسره ی ابی که پایین می آمدم، جیغ بلندی کشیدم و بلافاصله ساکت شدم. فکر کردم فاید ه ی جیغ کشیدن چیست؟ هیجان داری؟ آدرنالینت فوران کرده؟ خفه خون بگیر و سُر بخور و بیفت توی آب و تمام!
نگاهم نکن. از تو شاکی نیستم . تقصیر تو نیست . می دانم. می دانم  زمان مدیدی است  که دنیا برای خودش می رود و تو خیره نگاه می کنی و منتظری که کی تمام شود!




+ تاریخ سه‌شنبه 28 شهریور 1396ساعت 18:41 نویسنده پروانه | نظرات (0)



متفاوت


چندسال قبل که سر و کارم به آن اتاق افتاده بود، خانمی که دکتر بیهوشی صدایش می کردند و منشی محترمی که کار دستیاری دکتر را نیز انجام می داد به من توصیه کردند آیة الکرسی بخوانم. از پخش صوتی که گوشه ی اتاق بود نیز، سوره ی یاسین  پخش می شد . به خانم منشی گفتم:
-دارین پیش پیش حلوای منو می پزین که . یاسین گذاشتین بالای سرم!
خندید.
چند روز قبل باز توی آن مطب بودم . خدا را شکر آن اتاق را با من سر و کاری نبود . تکنسین بیهوشی عوض شده بود. یک خانم مسن  بود که از فرط جراحی ها و دستکاری های مثلا زیبایی روی صورتش ، چهره ی دفرمه و غریبی پیدا کرده بود . خانومه داخل اتاق آندوسکوپی و کلونوسکوپی شد .یک دقیقه بعد از داخل شدنش صدای بلند موزیک کوچه بازاری بلند شد. خواننده ناز یک جایی از معشوق را قربان می رفت. ناز چشاتو قربون. ناز صداتو قربون! 
آهنگ و لحن خوانده شدنش آنقدر نامتعارف با فضا بود که همه را به خنده انداخت. خانم بیهوشی خوشحال از این تغییر فضا آهنگ دیگری پلی کرد:
-یه حمومی من بسازم...چل ستون، چل پنجره... جانم ، چل ستون، چل پنجره !!



+ تاریخ چهارشنبه 15 شهریور 1396ساعت 14:17 نویسنده پروانه | نظرات (0)



خونه ی مادربزرگه


بچه ها مشغول بازی و سر و صدا هستند . نمی فهمند که شادی پر صداشان باعث آزار است . بازی می کنند. دعوا می کنند. قهر می کنند. دوباره آشتی می کنند . با هم نقشه می کشند که دخترها  را بازی ندهندو نقشه می کشند که با هم باشند و آن یکی پسرخاله را توی بازی راه  ندهند .نقشه می کشند که ...
هی دعوا... هی قهر ... هی اشتی... هی بازی...
وقتی از شیطنت هاشان عکس می گیرم ؛ اول ژست می گیرند. بعد با مخالفت اولین نفر، بقیه هم شاکی می شوند که مزاحم بازی شان هستم . سر آخر ، فقط دخترک است که می ایستد و از لای نرده های پر از گل ؛ برایم ژست می گرد تا عکس بگیرم .






+ تاریخ سه‌شنبه 14 شهریور 1396ساعت 21:30 نویسنده پروانه | نظرات (1)



مهمان مامان


آشپزخانه اش جان دارد . یک گلدان بزرگ دارد . گلی مهاجر . مهمانی از چابهار از سالهای قبل . شاید ده سال. شاید بیشتر. عمو یک قلمه ی کوچک از دیار خودش آورده بود و حالا شده این درختچه ی نازنین .







+ تاریخ سه‌شنبه 14 شهریور 1396ساعت 21:25 نویسنده پروانه | نظرات (0)



گل های تشنه


گلدان های راه پله خشک شده اند. انگار صد سال است کسی از راه پله عبور نکرده .گل ها را ندیده و دلش برای این همه تشنگی نسوخته . سه چهار خوشه انگور از ساقه های موج دار درخت مو  ، که سایه انداخته روی  ورودی خانه، آویزان اند  .این مو را خوب یادم است. چند سال قبل، یک ساقه ی کوتاه و لاغر و چند برگ بود. امروز درختی شده به بلندای ساختمان دو طبقه . دانه های خشک و سیاه شده ی انگور لای دانه های آبدار و زرد ، منظره ی بدی دارد .
وسط روز به گلدان ها آب دادم . خاک تشنه ، آب را می بلعید و باز می طلبید .
انگار کسی نیست که به فکر گلدان ها باشد. به فکر انگور تشنه باشد . به فکر زخم های دردناک باشد . به فکر چشم های منتظر باشد .به فکر ترس های کشنده باشد . به فکر دل رنجیده و تنگ باشد . در عین شلوغی، انگار کسی نیست .کسی نیست .
گاهی فکر می کنم غربت باعث شده این قدر دقیق باشم توی رفتار و گفتار آدمها  ، یا ذاتا آدم خودآزاری هستم .
آدم ها که بیمار می شوند ، دوست دارند دور و برشان باشید. تنهایی کشنده تر از هر سم مهلکی است برای شان  . ندیده گرفتن درد و اندوه شان ، مثل دهن کجی کردن به التماس های یک آدم تشنه است . به دردشان؛ به رنج شان؛ به ترس شان، احترام بگذارید. بد خلقی هاشان را تحمل کنید . بداخلاقی هاشان را فراموش کنید . کور نباشید و ببینید که با هر سر زدن و احوالپرسی کردن؛ چطور برق شادی توی نگاه شان می درخشد. چطور امید به زندگی توی صورت شان، حتی توی لحن صدای شان ، می دود . کر نباشید و بشنوید . شکافتن قبرستان های کهنه تان را بگذارید برای وقتی دیگر . هوای  آدم های بیمارتان را داشته باشید .






+ تاریخ سه‌شنبه 14 شهریور 1396ساعت 21:22 نویسنده پروانه | نظرات (0)



زنی با رویای باغچه


خانم همسایه ی طبقه ی دوم تازه به این ساختمان آمده. ( اصولا در طبقه ی دوم ، هر دوسال یکبار یک همسایه ی جدید داریم) . غروب امروز بعد از مدتهای مدیدی ، من و مادر دخترک موطلایی توی حیاط نشسته بودیم.  خانم همسایه ی طبقه ی دوم، زن مسن محترمی است. این را از اولین روزهای قبل از آمدنش که  زنگ واحد ما را زد و در مورد یک سری چیزها ، محجوب و شرمناک سوالاتی کرد می گویم.
امروز ما را توی حیاط دید. برگشت به من گفت:
-هربار که از پنجره می بینم داری به باغچه آب میدی کلی دعات می کنم. یاد سالهای قبل خودم می افتم که باغچه داشتیم و من هر غروب باغچه مون رو آب می دادم. ممنون که آب میدی به گلها و منو یاد سالهای قبل خودم توی شهر خودمون میندازی. همیشه دعات می کنم. می بینمت دلم هوای باغچه مو می کنه .
دلم پر از پروانه های رنگ رنگی شد .گفتم:
-شما هم هروقت دلتون خواست بیایین به باغچه آب بدین.
-نه دیدن کسی که داره اینکار رو می کنه بیشتر بهم می چسبه.


- روزهای زیادی از تابستان، آمده ام و به باغچه آب داده ام.  به آبیاری  آقای همسر ایراد گرفته ام که :( تو حیفت میاد بیشتر آب ریزی پای گلها . ببین اون یاس خشک شده . گلهای رز که نابود شدن کلا .  این ریحون ها هم دارن از بی  آبی خشک میشن .)  و گیاهان تشنه ی تابستان را سیراب می کنم .توی یکی از باغچه های باریک کناری، خرفه روییده . دوبار خرفه ها را چیده ام و در یک شیشه ی کوچک، ترشی انداخته ام . با هربار هرس کردن شاخه های جدید و بیشتری روی ساقه ی اصلی خرفه می روید. باغچه ی کناری پر از خرفه های سرمست، ریحان های نحیف و نازک و برگ تربچه ها ی جوان و قد راست کرده  است .

-حواسم به کمبود آب هست. سرجمع ده دقیقه بیشتر طول نمی کشد که دو تا باغچه ی کناری و باغچه ی وسطی رآب بدهم .







+ تاریخ جمعه 3 شهریور 1396ساعت 01:36 نویسنده پروانه | نظرات (0)



با اون قسمتها واقعا چیکار دارین؟؟؟؟


خیلی وقت نیست که خودم را مجاب کرده به نشستن و نگاه کردن. دارم روی خودم کار می کنم که به چیزی اهمیت ندهم. که بگویم فوقش صبحی از خواب بیدار می شویم و می بینیم دوباره جنگ شده و دوباره باید جان برکف، از چیزهایی دفاع کنیم که کیسه ی سلاح فروشان بی صلاح را پر کند و ما را پریشان تر از قبل باقی بگذارد .که بدتر از اینی که هست که نمی شود. که صبحی یکی می زند روی شانه مان و می گوید: فلانی بیدار شو. جهنم بازی دیگر تمام شد . حالا می توانی کمی هم در هستی بچرخی و ببینی دنیا غیر از جهنمی که می شناختی در جریان است. که مثلا بگویند پلوتون و نپتون هم قابل سکونت شده، هرکس دلش دنیای شلوغ و جنگ طلب نمی خواهد می تواند تشریف ببرد توی سرما و زمهریر آنجا بقیه ی عمرش را زندگی کند.

می دانم که همه ی اینها احمقانه و  مضحک است. اما واقعا در باور کسی می گنجید گه چکاپ پایین تنه ی زن ها  و اندام های زنانه ، بشود معیار استخدام در آموزش و پرورش؟
قوانین طوری تنظیم شده که انگار قرار است از تمام مستخدمین آموزش و پرورش تخم کشی کنند و نسل بعد را سر کلاس های درس و وقت تدریس ، در دامان شان بکارند. گویا معلمان جدید را بذر اصلاح شده می بینند که قرار است بدون کیست و کنسر و کچلی و بوی بد دهان و سینه ی آویزان و کپل خشک، نقش معشوقه ی خوش آب و رنگ را برای حضرت آموزش و پرورش ایفا کند.

چقدر همه چیز دارد بهتر و بهتر می شود. چقدر همه چیزمان به همه چیزمان می آید . چقدر دموکراسی داریم در روز روشن.  و چقدر استقلال و مردم سالاری داریم در این حوالی .






+ تاریخ پنج‌شنبه 2 شهریور 1396ساعت 12:50 نویسنده پروانه | نظرات (0)

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2


خرید بک لینک
کپی رابت محفوظ است اخبار ایران و جهان
قدرت گرفته از niloblog