فریدون مشیری
فریدون مشیری
عاشقم
اهل همين کوچه ی بن بست کناری
که تو از پنجره اش پای به قلب منِ ديوانه نهادی!
تو کجا ؟
کوچه کجا ؟
پنجره ي باز کجا ؟
من کجا ؟
عشق کجا؟
طاقتِ آغاز کجا ؟،
تو به لبخند و نگاهي ،
منِ دلداده به آهي ،
بنشستيم...
تو در قلب و منِ خسته به چاهی
گُنه از کيست ؟
از آن پنجره ی باز ؟
از آن لحظه ی آغاز ؟
از آن چشمِ گنه کار ؟
از آن لحظه ي ديدار ؟
کاش مي شد گُنهِ پنجره و لحظه و چشمت ،
همه بر دوش بگيرم
جاي آن يک شب مهتاب ،
تو را يک نظر از کوچه ی عشاق ببينم..
به کسي کينه نگيريد
دل بي کينه قشنگ است
به همه مهر بورزيد
به خدا مهر قشنگ است
دست هر رهگذري را بفشاريد به گرمی
بوسه هم حس قشنگی است
بوسه بر دست پدر
بوسه بر گونه مادر
لحظه ی حادثه بوسه قشنگ است
بفشاريد به آغوش عزيزان
پدر و مادر و فرزند
به خدا گرمی آغوش قشنگ است
نزنيد سنگ به گنجشک
پرگنجشک قشنگ است
پرپروانه ببوسيد
پر پروانه قشنگ است
نسترن را بشناسيد
ياس را لمس کنيد
به خدا لاله قشنگ است
همه جا مست بخنديد
همه جا عشق بورزيد
سينه با عشق قشنگ است
بشناسيدخدا
هر کجا ياد خدا هست
هرکجا نام خدا هست
سقف آن خانه قشنگ است
سلام صبح بهاريتون بخير
فریدون مشیری