+
امروز ک رفتیم اداره ، بعدشم در رفتیم واسه دانشگاه
دیدیم استادم نمیتونیم ببینیم ، سپید رفت نوبت چشم پزشکی منم موندم تا آقای الف اومد دنبالم
ازونجا ک هوا بشدت گرم بوود رفتیم خمام یخ در بهشت خوردیم ، وسایل خواهرشم دادیم...
من بوت پوشیده بودم چون دیشب بارون وحشتناکی اومد ، خلاصه ک هوا باهام شوخی داره
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |