هرگز به خلق روی میانداز تا خالقی قادر تو را میطلبد
هرگز به خلق روی میانداز تا خالقی قادر تو را میطلبد
ساعلی. در شهر میگشت و کودکان به دور او حلقه زده و بر او
میخندیدند و او را به تمسخر میگرفتند.
ساعل به گوشه ای نشست و سخت گریست.
کودکان دلشان به حالش سوخت و از کرده خود نادم و
پشیمان شدند.
از او عذرخواهی کردند و از او خواستند که گریه و فغان نکند.
ساعل گفت:من از شما ناراحت نشدم و علت گریه ام کار کودکانه
شما نیست ، من به حال خود میگریم که به جای توسل به خالق ،
توسل به خلق او در پیش گرفته ام و تمسخر کردن شما به خاطر
جهل و نادانی من از شناخت اوست.
حق چون منی همین است و بس
سه شنبه ۹۵/۱۰/۳۰ ساعت ۰۰:۱۳
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |