34
34
اولین باری که بعد از آشناییمون داشتم بر میگشتم به شهر خودمونو خوب یادمه
چقدر هیجان،چقدر جذابیت،چقدر بی صبری برای رسیدن و دیدن تو!
اولین بار اومدمو و برگشتمو ندیدمت!
دومین بار که بر میگشتم،بیشتر ازون دفه هیجان داشتم،بیشتر بی صبری ، ولی کنارش یه حس ترسم داشتم،اینبار این رو هم در نظر گرفتم که ممکنه تمام روزای تعطیلاتم تموم بشه و تورو نبینم!
ولی دیدم،خیلی خوب هم دیدم،بهترین لحظه های عمرمو تجربه کردم و برگشتم ...
سومین بار ترسم بیشتر شد! چون دیگه میدونستم دیدن تو چقدر لذت بخشه!
جالبه،بعد از اون هر بار میومدم حتما میدیدمت،حتی چند بار، ولی اون حس ترس همیشه با من بود و
هیچوقت پاک نشد! من کینه ای نبودم،من عاشق بودم ...
چقدر هیجان،چقدر جذابیت،چقدر بی صبری برای رسیدن و دیدن تو!
اولین بار اومدمو و برگشتمو ندیدمت!
دومین بار که بر میگشتم،بیشتر ازون دفه هیجان داشتم،بیشتر بی صبری ، ولی کنارش یه حس ترسم داشتم،اینبار این رو هم در نظر گرفتم که ممکنه تمام روزای تعطیلاتم تموم بشه و تورو نبینم!
ولی دیدم،خیلی خوب هم دیدم،بهترین لحظه های عمرمو تجربه کردم و برگشتم ...
سومین بار ترسم بیشتر شد! چون دیگه میدونستم دیدن تو چقدر لذت بخشه!
جالبه،بعد از اون هر بار میومدم حتما میدیدمت،حتی چند بار، ولی اون حس ترس همیشه با من بود و
هیچوقت پاک نشد! من کینه ای نبودم،من عاشق بودم ...
روزای خیلی زیادی رو کنارت گذروندم،هر روز کنار تو بیشتر معنای زندگی رو فهمیدم و هربار بیشتر از نبودنت ترسیدم و این بد بود و این مارو محدود می کرد...
امروز نیستی،اصلا ندارمت و حتی ذره ای امید ندارم که دوباره ببینمت
امروز دیگه ترسی وجود نداره،امروز دیگه محدودیتی برای دوست داشتنت وجود نداره و امروز روز خوبیه
و من بی حد و اندازه دوستت دارم ...
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |