یه وقتایی یه جاهایی آدم چیزی نمیدونه۰۰۰
یه وقتایی یه جاهایی آدم چیزی نمیدونه۰۰۰
بچه بودیم نمیفهمیدیم۰ بزرگترین غصه مون نمره کم ریاضی بود۰ حرص میخوردیم وقتی دوستمون باهامون قهر میکرد و میرفت با کسی که زنگ تفریحا خوراکیای خوشمزه تری داشت دوست میشد۰ یکم که بزرگتر شدیم، فکر میکردیم خیلی عاقل شدیم. دوست داشتیم اختیارمون دست خودمون باشه. میخواستیم با دوستامون بریم پارک و سینما، بعد از مدرسه بریم بستنی بخوریم، تو خونه به جای درس خوندن بشینیم سریالای ماهواره رو ببینیم، تو بحثای بزرگترا درباره ازدواج شرکت کنیم و تلاش میکردیم معنی جوکای بزرگونشونو بفهمیم، شبا تا دیر وقت بیدار بمونیم و رمانای عاشقونه بخونیم. اما اجازه هیچکدوم از این کارا رو نداشتیم و نمیتونستیم برای خودمون تصمیم بگیریم۰ در حالیکه حس میکردیم خیلی بدبختیم به خودمون امید میدادیم که وقتی بزرگ شیم همه چی درست میشه۰ فکر میکردیم وقتی بزرگ شیم، واقعا "بزرگ شدیم" و دیگه مشکلی نخواهد بود۰ واقعنم دیگه مشکلای قبلی نبودن۰ دیگه با دوستامون میریم بیرون، شبا تا هر وقت که بخوایم بیدار میمونیم و معنی همه حرفای بزرگونه رو میفهمیم۰ و حتی انقدر بزرگ شدیم که دیگه خودمون میتونیم برای خودمون تصمیم بگیریم۰ و دقیقا مشکلمون همینه۰ اون موقع ها تو هر کاری فقط یه انتخاب داشتیم۰ "باید" انتخاب میکردیم که با دوستامون نریم بیرون، بجای رمان خوندن درس بخونیم تا تو آینده "یه چیزی" بشیم و۰۰۰ اما الان اوضاع فرق کرده۰ الان برای هر کاری یه چند راهی روبرومونه۰ که فقط یکی از راهاش مسیر درسته۰ باید سعی کنیم راه درست رو انتخاب کنیم۰ باید تنهایی این کارو انجام بدیم۰ چون کسی نیست که بهمون بگه "باید". از هر کسی که کمک بخوایم اول یکم نصیحت و راهنمایی میکنه و آخرشم میگه بشین فکراتو بکن و راه درستو انتخاب کن۰ تو میتونی۰ خودت باید تصمیم بگیری و۰۰۰ این سخت ترین اتفاق این روزاست۰ کاش کسی بود که راه درست رو، راهی که موفقیت و خوشبختیمون توش هست رو بهمون نشون میداد۰۰۰ میگذره این روزا و بالاخره ما چه درست چه غلط یکی از راه ها رو انتخاب میکنیم۰ من از این میترسم که بعد ها که بزرگ تر! شدیم وقتی یاد این روز ها میفتیم یا پشیمون بشیم از راه انتخاب شده و یا بخندیم و با خودمون بگیم هیچوقت فکر نمیکردم مشکلات بزرگتر هم در پیشه۰۰۰