و هر شب بغضِ گلویت را
در تابوتِ سياهی که برايمـ ساخته بودی گریستمـ
و تو هرگز ندانستی که زخمـ هایت
زخمـ های مکرّرَمـ بودند
نخ های آبی امـ تمامـ شدهـ اند
و گل های بُقچه ی چهل تیکه ی دلمـ ناتمامـ ماندهـ اند
بايد پیش از بند آمدنِ باران بميرمـ
در تابوتِ سياهی که برايمـ ساخته بودی گریستمـ
و تو هرگز ندانستی که زخمـ هایت
زخمـ های مکرّرَمـ بودند
نخ های آبی امـ تمامـ شدهـ اند
و گل های بُقچه ی چهل تیکه ی دلمـ ناتمامـ ماندهـ اند
بايد پیش از بند آمدنِ باران بميرمـ
از حسین پناهی نازنین
یکـ دانه سیگار دارمـ و هزار معمای لاینحل.
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |