خاطرات مشترک
خاطرات مشترک
روستا زیباست ,زیباتراز آن این که اهل روستای چاوشی باشی ...
خاطرات خاص داشته باشی .............
مردمانش خاص باشند ........
روستا زیباست مخصوصا زمانی که جزء روستا های خاص باشی...
مگه خاص تر از اینکه اهل چاوشی باشی هم پیدا میشه...؟مگه خاص تر از خاطرات ما تو دنیا هست...؟تو هر شرایطی زندگی کردیم...تو همه کمبودها و دور از آشنا و فامیل و دوست و...شاید واسه همینه که همیشه فکر میکنیم ما عضو یه خانواده ایم و انگار هزار سال همدیگرو میشناسیم...
آخه چقدر خاطرات مشترک...؟کجای دنیا یافت میشه...؟
ساعت 5 صبح از خواب شیرین بلندت کنند وبگن بلند شو تا بریم باغ برا چین خرماها.....
تا ظهر اونجا باشی , برگردی خونه ,دوباره خرماها را پاک کنی ......ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ . . .
ﻻﺍﻗﻞ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺭﺍ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺩﺍﺷﺖ . . .
ﺳﺎﻋﺘﻢ ﺑﺮﻋﮑﺲ
ﻣﯿﭽﺮﺧﯿﺪ ﻭ ﻣﻦ . . .
ﺑﺮﺗﻨﻢ ﻣﯿﺸﺪ ﮔﺸﺎﺩ ﺍﯾﻦ
ﭘﯿﺮﻫﻦ . . .
ﺁﻥ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ ، ﮐﻮﺩﮐﯽ ، ﺳﺮﻣﺸﻖ
ﺁﺏ . . .
ﭘﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺟﺎﯼ
ﺧﻮﺍﺏ . . .
ﺧﻮﺩ ﺑﺮﻭﻥ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ
ﺍﺯ ﺩﻟﻮﺍﭘﺴﯽ . . .
ﺩﻝ ﻧﻤﯿﺪﺍﺩﻡ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ
ﻫﺮ ﮐﺴﯽ . . .
ﻋﻤﺮ ﻫﺴﺘﯽ ، ﺧﻮﺏ ﻭ ﺑﺪ
ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ . . .
ﺣﯿﻒ ﻫﺮﮔﺰﻗﺎﺑﻞ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻧﯿﺴﺖ ! ! !
ما خاطرات پیوند خورده ای داریم که هرگز از هم جدا نخواهند شد... یادت به خیر چاوشی