و ستاره ها میدرخشند.... و زمین
معطر بود....دروازه باغ
صدای جیر جیر میداد......و رد پایی شنها را لمس میکرد
او وارد شد ،عطرآگین
در میان بازوانم افتاد....
آه بوسه های شیرین،نوازهای آرام
و من میلرزیدم
پرده از این شکل های زیبا بردار
رویای عشق من برای همیشه ناپدید شده!
حالا رفته....
و من ناامید میمیرم
به هیچ وجه دیگر زندگی را دوست ندارم....
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |