گل پلاستیکی
گل پلاستیکی
ما را بی بزک می خواست و به گل پلاستیکی که در جیبش گذاشته بودیم تف کرد.ما معنای طبیعی بودن را نمی دانستیم و اگر بد نبودیم در اشک خود غرق نمی شدیم. خروس ذبح شده پیش از سحر بودیم و از گلویمان جز صدای اصلی و زبان مادری گاهی هم تنک واژگان انگلیسی بیرون می پرید.ما یک لشگر آدم بودیم.گاهی صدایی شبیه "قل" "قل" می دادم و چیزی از آن تو نمی آمد تا بگویم.ما یک عالمه آدم بودیم لخت و سکسی تووی ساحل نیس فرانسه و زیر خورشید پژمرده گوشه آسمان حمام آفتاب گرفته بودیم.نه دروغ گفتم ما هیچ جا نبودیم اتفاقا شب بود و مورچه ها از سر و کولمان بالا می رفتند پاهایمان تاول زده بود و کشیک خودمان را می دادیم تا کسی نفهمد خودی هستیم.یعنی ما از خود آنها بودیم ولی آنها یک چیزیشان بود که از ما نبودند.ما خیلی بودیم بی نقشه و بی فرمانده و بی ستاره و به جایش پر از شهوت و پر از چپاول بودیم.این بوم نقاشی هم تحرک دارد در چشم های لعیا دختر همسایه و حرص زاییدن دارد.مثل مجید که وقتی از ماشین پیاده شد به فحش هایی که می خورد بی اعتنا بود و گفت طرف خودش از چیز دیگری غمگین است...
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |