روایت وصـ ـل
روایت وصـ ـل
بدون هیچ حرف اضافه ای میرم سر اصل مطلب!
پیوست این پست که چند روز پیش گذاشتمش(پست قبلی) یکی از سنتی های مورد علاقه اینجانب بود
ولی علت گذاشتنش صرفاً این علاقه نبود
در واقع اون موسیقی، سبک همنوایی ای بود که فردای اون روز
یعنی یکم اردیبهشت ماه
اعضاء انجمن های اسلامی دانش آموزان
توی دیداری که با آقا داشتن زمزمه کردن:
میرسد از هر طرف، زمزمه ی یا علی
دست من و دامنِ لطفِ تو مولا علی
آخرین مرتبه ای که بچه های انجمن به این صورت(فقط اعضاء انجمن حضور داشته باشن) با آقا دیدار داشتن اردیبهشت 86 بود
نوزدهم اردیبهشت
برنامه ای که دو روز قبلش ازش مطلع شدم
و بخاطر سهمیه ای بودن تعداد نفرات شرکت کننده از هر استان با توجه به شرایط خاصی که دفتر مرکزی مدنظر داشت اسم من توی لیست نبود...
و روز هجدهم که با اصرار مامانم(به قدری ناراحت بودم که اصلا نمیخواستم موقع حرکتشون اونجا باشم) برای بدرقه ی دوستم رفتم گلستان شهدا
(محل اجتماع گلستان بود و از اونجا با اتوبوس حرکت میکردن به سمت تهران)
اون لحظات آخری که همه سوار اتوبوس شده بودن و در حال حرکت
خبر رسید که یکی از افرادی که قرار بوده اعزام بشه نمیتونه بیاد
و این یعنی یه سهمیه
و اونجا جز من دانش آموزی نبود که بتونه بره
و آقای توکلی(مسئول اون موقع اتحادیه) یه نگاهی بهم کردن و گفتن پس چرا معطلی؟! سوار شو تا بریم!
و زهرا سادات که دست منُ گرفته بود و میکشید بالای اتوبوس
و مامان و بابام که هاج و واج به ماها نگاه میکردن!
و...
رفتم
و چقدر خوب بود
اون روزا به اون تکه روحی که خدا از وجودش تو وجودمون گذاشته بود نزدیک بودیم
و ناگهان چقدر زود دیر میشود...
ادامه مطلب