خیلی چاق بود
خیلی چاق بود
خیلی چاق بود،پای تخته که میرفت کلاس پرمیشد از نجوا،تخته را که پاک میکرد،
بچه ها ریسه میرفتند و او باصورت گوشتالو و مهربانش فقط لبخندمیزد.
آن روز معلم با تاخیر وارد کلاس شد،کلاس غلغله بود.
یکی گفت اجازه؟
گلابی بازم دیرکرده
و
شلیک خنده کلاس را پر کرد :
معلم برگشت،چشمانش پر از اشک بود ، و آرام و بیصدا
آگهی ترحیم را بر سینه سرد دیوار چسباند ...
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |