زمان
زمان
اون موقع که افسرده بودم، یه دفتر داشتم که توش هر شب ناله می کردم. بدون استثنا. یه پسر شونزده هیفده ساله بودم، ولی خب این کارم بیشتر شبیه دخترهای این سنی بود. چند روز پیش از تو کشو درش آوردم، یه نگاهی بهش کردم و از خودم شرمنده شدم. این جسارت رو نداشتم که سفت پاش وایسم و بگم اقتضای سنم بوده.
برش داشتم، از چند جا پاره اش کردم. چند دقیقه بعد بالای سطل آشغال بزرگ سر کوچه وایساده بودم و داشتم بهش نگاه می کردم. وسط چند تا قوطی خالی شیر کاکائو و چند تا نایلون مشکی گره زده. این تنها زباله ی کاغذی اون سطل بود و به همین دلیل بین اونا غریب به نظرم رسید. اون موقع بهش فکر نکردم، ولی الان فکر می کنم کاش چند سال دیگه اونقد بزرگ شده باشم که اقتضائات 24 سالگیمو درک کنم، اونقد که این وبلاگ رو پاک نکنم مثلا.
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |