نوشدن 51
نوشدن 51
انگار همین دیروز بود, که وارد ناتمام من شدی برای تک تک ,دلنوشته هایم نوشتی ,با تمام وجودت, مینوشتی آن روزها آنقدر, در ناتمام من نوشتی که, آنجا دیگر ناتمام من نبود این اسم ,با آن همه دلنوشته غریبی میکرد, زیر تمام نوشته هایم برچسب اسم تو بود ,چون تو بودی, نوشدن زاده شد
اصلا باورم نمیشود زمان عجیب سریع میگذرد
آن روزها برایم از آسمانت میگفتی و من از امتحان رادیولوژی3از همان روزها برای ستاره ی کم نور آسمانت خوش قدم بودی
چقدر زود گذشت
دلم میخواهد زمان به عقب برگردد به خیلی خیلی عقب دلم مریم 18 ساله میخواهد امشب
که حتی لحظه ای هم از خوانواده دور نبوده دلم اینجا بودن میخواهد همین, آرامش خانه
دلم میخواهد برگردم به سال 88, از حال زندگی ام راضیم اما آینده ...
6 سال دوری بس نبود؟
دلم گرم بود به حرفهایت به همان 2 سال که قولش را داده بودی
من سر قولم ایستاده ام نگاه کن, آسمانت را!
دلهره ی این شبهایم از تو نیست به خوشبختی کنار تو ایمان دارم
عجب جادویی موج میزند بعد از این همه سال, تنها چیزی که تغییر نکرده گویا همین صدای rain piano است.
هنوز هم لذت میبرم با صدایش تمام طول شب را بیدار بمانم شیرنسکافه ام را آرام آرام بنوشم و از هرچه هست بنویسم
ساعت 5:40 دقیقه صبح
بعد با صدای بلند با تمام احساس دخترانه ام بخوانم به یاد روزهایی که پشت تلفن اولین کسی که نوشته ام را میشنید تو بودی .
چرا دیگر اینجا نمی آیی
کجای قصه عوض شده , نوشتن,احساس میخواهد
یکسالی میشود
مریم