لبخند
لبخند
وقتی بچه بودم آدم بزرگ هایی که بهم لبخند می زدن رو دوست داشتم
و چهره ی اون افراد تو ذهنم ثبت می شد! همه شونو یادمه!
همین الان هم اگه ببینم مطمئنم که می شناسمشون!
حتی اگه جایی دیده شن که انتظار حضورشون رو در اونجا نداشته باشم هم باز می شناسمشون!
قبل ازینکه من برم مدرسه، یه دختر خانومی بود بهش می خورد 27,8 ساله باشه ،
وقتی با مامان اون مغازه هه می رفتم که ته خیابونمون بود (اونوقتا مامان نمی ذاشت تنهایی برم)این دختر هم یکی دوبار تو اون مغازه دیده بودمش بهم لبخند می زد و من خوشم میومد ازش
:)
دیگه تو محله ی ما نیستش!
اما مطمئنم من دو بار دیدمش!
یه بار تو مترو
و یه بار دیگه هم کرج!
و من هر دوبار به خودش و کوچولویی که همراش بود لبخند زدم
حتما نشناخته منو!
اما من ،هم خودش و هم لبخندش رو به وضوح یادمه :)
پسر کوچولوش نگام می کرد
شاید سال ها بعد
من رو حتی تو شهر دیگه ای
ببینه
و بشناسه :)
پ.ن:
با خوندن این پست ماتادور نوشتمش
و چهره ی اون افراد تو ذهنم ثبت می شد! همه شونو یادمه!
همین الان هم اگه ببینم مطمئنم که می شناسمشون!
حتی اگه جایی دیده شن که انتظار حضورشون رو در اونجا نداشته باشم هم باز می شناسمشون!
قبل ازینکه من برم مدرسه، یه دختر خانومی بود بهش می خورد 27,8 ساله باشه ،
وقتی با مامان اون مغازه هه می رفتم که ته خیابونمون بود (اونوقتا مامان نمی ذاشت تنهایی برم)این دختر هم یکی دوبار تو اون مغازه دیده بودمش بهم لبخند می زد و من خوشم میومد ازش
:)
دیگه تو محله ی ما نیستش!
اما مطمئنم من دو بار دیدمش!
یه بار تو مترو
و یه بار دیگه هم کرج!
و من هر دوبار به خودش و کوچولویی که همراش بود لبخند زدم
حتما نشناخته منو!
اما من ،هم خودش و هم لبخندش رو به وضوح یادمه :)
پسر کوچولوش نگام می کرد
شاید سال ها بعد
من رو حتی تو شهر دیگه ای
ببینه
و بشناسه :)
پ.ن:
با خوندن این پست ماتادور نوشتمش
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |