برای قطعه قطعه های بدنم لالایی بخوان 2
برای قطعه قطعه های بدنم لالایی بخوان 2
یک مرد تنها در غار تنهایی خود قاطعانه مردد است. حوالی زمستان چند سال پیش است. روشنایی نیمه جان غار به حرکات بسیار ظریف پرده وابسته است. از پنجره به بیرون خیره شده ام. ساعت حوالی پنج است اما ابر های بی رحم و تیره به اجرای سمفونی غروب پافشاری می کنند. سیگار ... سیگارم کجاست ؟ قبل از تاریک تر شدن هوا باید سیگار تهیه کنم. پیرمردی ، که پیش از این گمان نمی کنم آنجا بود ، روبروی پنجره من سیگار می فروشد. شتابان پله ها را سقوط می کنم. هوا سرد است. کمی سرد تر از غار. لطفا یک نخ سیگار. کلاغ ها از دور دست می آیند. چجور سیگاری می کشی ؟ فرق نمی کنه. کلاغ ها نزدیک شده اند و صدایشان به گوش می رسد. وینستون یا مارلبرو ؟ لایت یا اولترا لایت ؟ فرقی نمی کنه لعنتی ! کلاغ ها فریاد میزنند " غار ... غار ... غار " غار !!! نگاهی به پنجره غار می اندازم. تو را میبینم که نگران از پشت پنجره به من خیره شده ای ! به سرعت پله ها را فتح می کنم. کسی در غار نیست. زیر سیگاری برای دلداری به سمت من می آید.