این جمعه ی کذایی
این جمعه ی کذایی
خب اینکه من دوس پسر میخام یه چیزه واضح و مبرهنه!...ولی هیچوقتم وقتمو صرف هرآدمی نکردم....شاید اشتباه کردم....لااقلش این بود که یکی دوتا تجربه ی شکسته پاره داشتم که یه روزی یه جایی راه گشا بود....
این قدر ساده و بکر موندن خوب نیست...نه اصلا خوب نیست....اونوقت تو میشی یه دیوار متروک که گاهی هرازگاهی رهگذری تکیه بده بهش و چمباتمه بزنه تا یه روز تا دو روز .....نه فقط همین یکی دو روز...بعد تو هیچوقت هیچ چییزی رو کاملا نمیتونی تسخیر کنی
و تو گروهای دوستی،موقع عکس گرفتنا نزدیکترین فرد به کادر دوربینی!
و تو هیچوقت نمیتونی خودت رو به عنوان یه فرد مستقل معرفی کنی....نه چرا میتونی....به عنوان اون تنهای همیشگی که هیچوقت جدی گرفته نمیشه.....اون تویی
آدم باید زیاد تو اجتماع بره...زیاد...زیاد..زیاد
نباید اشخاصی رو دوست داشته باشه که مانع چرخیدنش تو اجتماع بشن...
من از این آدم تو زندگیم متنفرم.....سعی میکنم گذشته رو جبران کنم و فقط غرق افسردگی زجرآور گذشته نشم....سعی میکنم خودمو نجات بدم...وقتی فقط من میتونم منو نجات بدم...