داستان (12) قضاوت نادرست
داستان (12) قضاوت نادرست
مجلس میهمانی بود، پیر مرد از جایش برخاست تا به بیرون برود. اما وقتی که بلند شد، عصای خویش را بر عکس بر زمین نهاد، و چون دسته عصا بر زمین بود، تعادل کامل نداشت. دیگران فکر کردند که او چون پیر شده، دیگر حواس خویش را از دست داده و متوجه نیست که عصایش را بر عکس بر زمین نهاده. به همین خاطر صاحبخانه با حالتی که خالی از تمسخر نبود به وی گفت: پس چرا عصایت را بر عکس گرفته ای؟ پیرمرد آرام و متین پاسخ داد: زیرا انتهایش خاکی است، می خواهم فرش خانه تان خاکی نشود. مواظب قضاوت هایمان باشیم.
به قول دکتر شریعتی: برای کسی که می فهمد، هیچ توضیحی لازم نیست و برای کسی که نمی فهمد، هر توضیحی اضافه است.
مواظب قضاوت هایمان باشیم...
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |