از رگ گردن نزدیکتر
از رگ گردن نزدیکتر
از دانشگاه برمیگشتم بعد از دوساعت رانندگی و اتفاقاتی که در حال اتفاق افتادن بودند خسته شده بودم که ماشینی جلوی من سبز شد بعد از چند دقیقه تلاش های بیهوده ی من متوجه ی من نشد، که در اخر من با عصبانیت در حال فورانم بوق طولانیی زدم
بعد از سبقت گرفتن درد وحشتناکی وجودم را گرفت جوری که مرگ را جلوی چشمانم دیدم بعد از توقف کردن کنار جاده همان راننده را دیدم در حالی که با دختر 6،7 ساله اش در حال خندیدن بود
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |