..
..
"آخه کی با آب مرده که تو داری میمیری" هیچیت که مثل آدمیزاد نبود، مردنتم نیست! خلاصه در حال مردن بودن که نفر سوم اومد محکم دو سه تا زد پشتم تا تونستم نفس بکشم و تا نیم ساعت تارای صوتیم داغون بود و صدام در نمیومد و فکر میکردم خوب نمیشه که کم کم درست شد...
دو سه روز پیش هم از خواب بیدار شدم و دیدم چشام خیره به سقفه و دهنم کامل بازه و بدنمو نمیتونم تکون بدم. اومدم داد بزنم دیدم زبونم تکون نمیخوره. فکر کردم الان درست میشه و ازین حالت موقتیاس که همونجا یهو دیدم تو این وضع مزخرف تنگی نفس گرفتم و نفسم بزوووووووووووووووووووووور داره میاد مثل خفگی که یاد اتفاق بالا افتادم گفتم این آبرومندانه تره... که از ترس به شدت خودمو تکون دادم تا دهنم بسته شد و پا شدم..
---------------------------------------------------------------------------------------------------------
معمولا بعد این اتفاقا آدما متنبه میشن، ولی درس چیه که من متنبه شم؟ گناهام کدوم تقصیر خودمه که پشیمون باشم؟ کجای زندگیم دست خودمه که درستش کنم؟
میدونم قطعا چیزی هست اونور. باشه خب، منم هستم! بهترین دایورتیه که میتونم بکار ببرم..